دیگه روزا که از خواب پا میشی نِمیری دُکمه power کیسِ کامپیوترتو بِفِشُری ،
بلکه ،
میری تو تِراس و برای جیکونه ها دونه میپاشی ،
یه دلِ سیر نیگاشون می کنی ،
آب میذاری براشون ،
یه دلِ سیر نگاشون میکنی ،
بعد میری صُبونه میخوری ... و روزهای تو زین پس اینگونه آغاز میشوند.
لَذاتِِ جوجه داری:
غذا ریختن برای جوجه ها یکی از بزرگترین لذتهای این شغله شریفه ، در اینجا همش داره تو مخت راه میره که : بابا ، خدا عجب کیفی می کنه ها ، رزاق بودن ، غرق در لذت بودنه!!! مخصوصا وقتی جیکونه ها بیان از تو دسته خودت دونه بخورن ، وای خَرکیف می شویمD: (معنی کلمه ی مذبورِ خَرکیف: کیفی عظیم!!)
آب دادن به جوجه ها ، دومین لذتِ این شُغلِ واقعا شریف می باشد ، چون جوجه ها خیلی خوشمل آب می نوشن ، همچنان غَرق در لَذتیم به واسطه ی روزی رسانیدن به مخلوقاته الهی!!!
خوابوندنه جوجه ها ، باورتون نمی شه ولی دچاره کشفی عظیم شدم ، جوجه جیگرونه ها شدیدا به جای خوابشون اهمیت میدن و شدیدا دوست دارن بِچِپَن یه گوشه ای و در عین حال تو دل هم بخوابن و از سروکول هم بالا رفتن در همون یه وجب جا اصلا اِبایی ندارن ، همچنین بسیار بسیار علاقمندن که بالاتر از جایی که غذا و آب می خورن برن بخوابن ، و نکته بسیار جالب تر که ما آدما یادمون رفته همون سرشب خوابیدنه و صبح زود بیدار شدن ، چون نه تلویزیون می بینن ، نه پای نت میشینن ، نه وبلاگ دارن ، نه تو کتاب چهره ها اَکانت دارن ، نه اهل ادبیان و کتاب خوندنن ، و فقط و فقط سرشون تو دونه هاشونه و بس ، و از دیدگاه یک مادر جوجه ای باید بگم: شدیدا شکر گزارن ;-) ... در بابِ خوابودنه جوجه های عزیز باید بیفزایم که عزیزان مزبور شدیدا جیک جیکِ شون به آسمونه تا یه جای شایسته برای خواب پیدا کنن ، اون جای شایسته می تونه دَستای تو باشه ، یا دمپاییِ حموم که فهمیدی شدیدا باهاش اُنس پیدا کردن:)
شایان ذکر است که بزرگترین اتفاقه جوجه داری گوش جان بخشیدن به صدای جیک جیکه بی وقفه جیجر جوجه هاست که با اینکه اولاش دوست دارین برین خفه شون کنین ولی بعدا می فهمین که چقدر با این صدا انس گرفتین و حتی وقتی رفتین مهمونی و اونا تو خونه هستن و هیچ اثری ازشون نیست ، هنوزم صداش تو گوشتونه ، و هی چشم می ندازین اینور اونور تا ببینین واقعا خیالاتی شدین یا نه!!! بعد از همسرتون می پرسین که : تو هم می شنوی؟ و فقط لبخندی دریافت می کنین که معانی زیادی در اون نهفته!!!
در ضمن می دونین شاعر چی می گه ؟؟؟؟
از شعرای معاصر نقل است که...
جوجه جوجه طلائی
نوکت سرخ و حنائی
تخم خود را شکستی
چگونه بیرون جستی
گفتا جایم تنگ بود
دیوارش از سنگ بود
نه پنجره ، نه در داشت
نه کسی ز من خبر داشت
دادم به خود یک تکان
مثل رستم پهلوان
تخم خود را شکستم
اینگونه بیرون جستم