سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بالاخره بعد از یسال توفیق الهی نصیبمان شد و با پدر گرامی رفتیم بسوی خریدنِ روکشِ ماشین برای خودرومان!!! این تیتر خبر بود که بعد از تقریبا یکسال هم میشه یه همتی کرد و یه حرکتایی انجام داد، یه رگه هایی از شیرازیا دارم ولی خب ... روکشِ خوبی از آب دراومد ، راضیم و دوسش دارم. در حینِ خرج کردن همین جوری کفی و قفلِ کامپیوترم برای عزیزکرده خریداری شد. مدام تو سرم میچرخید با این خرجی که ایشون رو دستم گذاشته حالا بسته ی مدرسان شریف رو میتونم بخرم؟ یا نه! چون تقریبا و تحقیقا تصمیمو برای ارشد خوندن گرفتم و رشته و راهشم انتخاب نموییدم. به دخلم نگاه ننداختم دیروز ببینم چقدر تهش مونده ولی امروز شمردم و یه نفس راحت کشیدم که خب عاررررررره مث که میشه کتاب و جزوه هاروام بخرویم. در تکمیلِ ثبتِ گزارشات اتفاقاتِ زندگانی باید به عرض خودم برسونم که دو روزِ پایانی هفته رو درگیرِ دوخت و دوز دامن کلوش بودم و کشیدنِ الگوی دامن تَرک! دامن کلوشِ بدجوری رو اعصابم بود آخرم به کمکه مامان یه کاراییشو انجام دادم و بقیه رو گذاشتم برای شنبه از خانم م بپرسم .... خلاصه که ببینم سال دیگه این موقع یه خیاطی چیزی از اینجانب دراومده یا دراومده :-) 

پ.ن1: ذی القعده داره تموم میشه ، و ایام حج ابراهیمی شروع شده. دیشب جرثقیل سقوط کرد اطراف خانه خدا :-( یه زائر ایرانی کشته شد، عکسای سانحه خیلی دلخراش بود.
پ.ن2:  نمیشه از حس و حالم بنویسم چون حس و حال خاصی ندارم، یه اوضاعِ بدیم! زود محرم بیاد ، پناه بگیرم تو روضه و مجالسِ حضرت.


+تاریخ شنبه 94/6/21ساعت 12:37 عصر نویسنده ره گذر | نظر