سفارش تبلیغ
صبا ویژن

هر کسی یه ادعاهایی داره، یه وقتایی یه حرفایی میزنه یا حتی یه حرفایی فقط از ذهن عبور میکنه، که فلان اتفاق برام کاش بیفته و فکر میکنیم اون چیزی که خودمون درباره خودمون فکر میکنیم دقیقا درسته! ولی اینطور نیست حتی گاهی خودمون ظرفیت و گنجایش خودمون رو نمیدونیم. وقتی به همون مورد مبتلا میشیم تازه متوجه میشیم چند مرده حلاجیم!!! این صغری کبری هارو چیدم تا بگم یه زمانی فکر میکردم میتونم عمرمو وقف کسی کنم که وضعیت جسمی مناسبی نداره و به نوعی محدودیت داره. یه چیزی شبیه همسران جانباز! ولی تو این مدت که همسره بنده خدا اینطوری زمین گیر و ناتوان شده و بداخلاقیای گذرای خودشو داره یه جورایی یه وقتایی جونم رو به لبم رسونده و منم از کوره دررفتم ، انقدرا صبور و مهربون نبودم که باید میبودم ... فهمیدم بعضی فکرا در حدِ لاف زدنِ ! برای حال اومدنِ نفسمون انگار و پز دادن به خدا که ببین چه بنده ی خفنی داری!!! در حالیکه بعدا خدا برات همونو پیش میاره تا ببینی چقدر ضعیف و حقیری! 

 

_همسری افسردگی گرفته از بس تو خونه بوده! کاش بتونم یه کاری براش انجام بدم!
بلد نیستم با حرف زدن حالشو خوب کنم هرچند با حرف زدن حالش خوب نمیشه،
شاید سفر بهترش کنه،
این اتاق دیگه برای لعنتی شده.


+تاریخ چهارشنبه 95/8/5ساعت 5:18 عصر نویسنده ره گذر | نظر