سفارش تبلیغ
صبا ویژن

باز برگشتم به زندگی عادی، همسر که دو روز بعد از من برگشت بلاد غریب برای انجام کارهاش و حالا حالاها بعید میدونم بیاد. اونجا که میره آدم خوشحالتری  بنظر میرسه و برعکسش من اینجا آرامش بیشتری دارم و بیشتر به همه چی تسلط دارم، و باید دید تو این نبرد کی برنده میشه و قطعا من نیستم که برنده میشم چون امکانات اونجا تمام هوش و حواس آقا رو برده و چندان اهمیتی به آرامش من نمیده. اینارو نمیخواستم اصلا بگم حرف خاصی نداشتم در واقع وقتی افراد کمی به وبلاگت تردد میکنن و هر از چندگاهی با خودت تصمیم هم میگیری که اینجا رو کاملا ترک کنی خب ذوق و احساسی برای نوشتن باقی نمیمونه! روزهای رویایی سفر عتبات تموم شدن و البته یه سفر پر از سختی و مشقت! تعداد زیاد زائرایی که همراهمون بودن و تنهایی و البته امکانات محدود! یجورایی پوستم کنده شد، برگشتنه از بس پاهام ورم کرده بودن از دیدنشون تعجب کردم و دو روز طول کشید تا بحالت عادی برگرده. الانم بسختی سرماخوردم :-) ولی شکر که هنوزم طلبیده میشم و بازم هر وقت بشه با سر میرم قطعا. نکته ی جالب این کاروان این بود که اکثرا سفر اولی بودن و یه حال خاصی داشتن ، بدلیل وضع مالیشون نصفشون بانی داشتن و براشون عجیب بود که بار چهارمه دارم میام یجورایی مرفه بی درد و بچه تهرون محسوب میشدم. کاش اومام همش طلبیده بشن اونقدر که حسابش از دستشون در بره. دیگه خبر خاصی نیست، اثاث کشی هم تموم شده بود قبل از رفتنم و البته پرده ها هم نصب شد و خونه سر و شکل گرفته و خب زن و شوهر مذکور رو کم داره که فعلا نیستیم :)) و خدا میدونه که کی جریان زندگی تو اون خونه جاری خواهد شد. 

خواهر کوچولو هم کنکور شرکت کرد و بار سنگینی از دوش همه ما برداشته شد حالا باید ببینیم نتیجش چی میشه، چشمم آب نمیخوره. توکل بخدا شاید به مدد سهمیه یه جای خوب قبول بشه. و دیگه خبری نیست جز گرانی و گرانی و گرانی، فروشنده های عراقی خیلی هاشون پول مارو قبول نمیکردن! اینه وضع ما!!! جای تاسفه. 


+تاریخ جمعه 97/4/15ساعت 2:5 صبح نویسنده ره گذر | نظر