سفارش تبلیغ
صبا ویژن

شیش ماه گذشته تقریبا نوددرصد فکرم و جسمم درگیر راه اندازی کسب و کار جدیدمون بوده، من و یکی از رفقا. دیگه پیش تولید تموم شد و از اوایل اسفند 99 کار رو شروع کردیم. نتیجتا اصلا راضی نیستم از مسیرم و از کار و از هر چی که درش داره اتفاق میفته، با خودم صحبت میکنم میگم چه مرگته خب؟ چرا راضیت نکرد؟ چرا خوشحالت نکرد؟ چرا دوسش نداری؟ چند تا جواب مختلف برای سوالام دارم ولی به نتیجه کلی میتونم بگیرم اینکه این اخلاقم که نمیتونم نه بگم رو باید کنار بذارم، احتمالا این حال بد بخاظر همینه. یه جاهایی باید نه میگفتم باید پافشاری میکردم باید روی حرفم میایستادم که نکردم که شل شدم. 

حالا تازه شروع کاره، تجربه ی جالبیه و با اینکه به ظاهر فریبنده و جذاب و باحاله ولی در باطن واقعا مزخرف و اعصاب خورد کنه! دنیایی نیست که بهت آرامش القا کنه بلکه بدتر زمینت میزنه. تجربه های این راهو دوست دارم، جاهای جدیدی که رفتم و اطلاعات وسیعی که برای بدست آوردنشون تلاش کردم ولی در فهمیدم که در ارتباط با دیگران قوی نیستم، جا میزنم، ناراحت میشم، کنار میکشم ... اینم منم که دارم نقاط تاریکی از خودمو کشف میکنم. 

پ.ن: سال نو مبارک به خودم ، به شما 

پ.ن: سال تحویل امسال توی ماشین بودیم، جاده قم-تهران، تصمیم گرفتم بریم پابوس حضرت معصومه س_ یکم دیر شد یکساعت بعد حرم بودیم و تازه با اولین نگاهم به گنبد فهمیدم چثد دلتنگ بودم و بغضی که ترکید! میگم کاش همون آدم خوب سابق باقی می موندم، خوب موندن خیلی سخته. یسری ویژگیهای مثبتم در طول زمان از دست رفتن نمیدونم برای برگردوندنشون باید چیکار کنم، وقتی برای یادآوریشون ندارم. کاش امسال یه محیطی یه وقتی یه زمانی برای روحم جفت و جور کنم. خدایا خودت شرایطشو فراهم کن.ممنونتم.


+تاریخ جمعه 100/1/6ساعت 1:56 صبح نویسنده ره گذر | نظر