• وبلاگ : كوچه اي براي گفتن
  • يادداشت : يه برگ از تقويم (دبيرستان صابرين)
  • نظرات : 11 خصوصي ، 44 عمومي
  • پارسي يار : 1 علاقه ، 2 نظر
  • ساعت دماسنج

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    منم ياد روزاي شيرين دبيرستان افتادم

    چقد خوب بود..چقد شيطوني ميکرديم...معلمارو اذيت ميکرديم...:دي

    هييييييييييييي

    ما دورادور و تلفني از هم باخبريم

    ولي خيلي وقته نديدمشون

    دلم خيلي برا اون روزا تنگيد....ام الانم که برم مدرسه مون بيشتر دلم ميگيره...وقتي همه چيز عوض شده...رنگ در و ديوار...ناظم...معلما...حتي بوفه...آدم با همشون غريبي ميکنه...

    چقد به دوستات حسوديم شد!دلم برات تنگوليد يهوووووو:(

    پاسخ

    هيع !!! آره رنگ و بوي همه چيز عوض شده بود ولي در باطن همه چيز سر جاش بود ، ما بوديم که عوض شديم ... به دوستام هم حسوديت نشه ، شماها خيلي ماه ترين ... اونا قدر منو نمي دونن :دييييييييييييي