• وبلاگ : كوچه اي براي گفتن
  • يادداشت : يه برگ از تقويم (دبيرستان صابرين)
  • نظرات : 11 خصوصي ، 44 عمومي
  • پارسي يار : 1 علاقه ، 2 نظر
  • mp3 player شوکر

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     <      1   2   3      
     
    سلام.منم شاگرد دبيرستان صابرينم...الان اونجا دارم درس ميخونم...يعني ميشه منم يه روزي اينجوري ديوونه خاطره هام شم؟؟؟؟؟
    پاسخ

    به به ، سلام عرض شد ، مطمئن باش يه روزي که اصلا دور نيست همچين بلاي شيريني سرت مي ياد ... فقط پلکاتو رو هم بذار ....
    ما موقع خداحافظي بچه هاي دبيرستان قرار گذاشتيم که پانزدهم فروردين سال 85 راس ساعت 9 بريم دبيرستان... جالب بود قبلش به هيشکي ديگه زنگ نزديم، مي خواستيم ببينيم کي يادش مي مونه :) ... سر قرار که رفتيم فقط چارپنج نفر نيومده بودن، بقيه همه يادشون بود!!! :))) ... اون روز يادمه خوشحال و شاد و خندان توي حياط دبيرستان فر ميخورديم و همه بچه ها دورمون جمع شدن که شما؟؟؟ ..... همون روز هم شنيديم که دبير جغرافي مون 10 روز پيشش بر اثر سرطان فوت کرده :( ...
    پاسخ

    آخي !!!!!!!!!!!!!!!!!! ما هم ازين قرارا گذاشته بوديم البته با بچه هاي راهنمايي مون که 5/5/85 يه جا جمع بشيم ... خسته نباشن ... يادمه اون روز رو من فقط رفتم انگار :ديييييييييي
    واااااااااااااااي يه سوال مهم دارم، اگه ميدونستم تو ميدونستي ديگه اين هم اينور اونور نمي زنگيدم! :دي
    به منم گفتن برو تاييديه بيار، بعد گفتن برو پست... بعضي ها گفتن اول بايد بري پيش دانشگاهي بعد بري آموزش پرورش بعد بري پست... من زنگ زدم پيش دانشگاهيم مثلا! گفتن اينجا مدرسه راهنمايي شده!
    خلاصه گير آورده پيش دانشگاهي رو، زنگ زدم گفتن بايد بري همون پست...! امروز پست رفتم ديدم فتوکپي چنتا مدرک رو ميخوان... خوب لازم نبود برم ديگه مدرسه! مگه مدارکت رو از مدرسه نگرفته بودي موقع ثبت نام دانشگاه؟
    پاسخ

    سلا حاج خانم دونه دونه بگو ... يواش .. آروم ...بفرماييد اول بشينين :دي
    ولي من اصلا دلم نمي خواد برگردم ........دلم براي هيچ كدومشون تنگ نشده .................. ولي دلم براي كودكيم بيشتر تنگ شده

    از مدير هاي سه دوره تحصيلي ايم متنفرم ..........
    پاسخ

    منم نگفتم دلم مي خواد برگرديم ، ولي قدم زدن تو خاطراتش لذت بخش بود ، ....

    منو دوستاي دبيرستاني گاه گاهي تو مدرسه جمع ميشيم و همو ميبينيم....:دي

    راستي...ترم سوم با هما گفتن اگه مدرک پيش دانشگاهيمونو نبريم مدير گروه با کمربندش همه مونو ميزنه....واسه همين از همه گرفته...چه جالب بوده که 4سال به شما هيچي نگفتن....چون دائما تو گوش ما وز وز ميکردند...عوضش رفتي يه دور تجديد خاطرات...:)

    دبيرستان خيلي خوب بود...

    در ضمن...يادته تو وب قبلي سوتي منو (ارزوهاي مهال ) گرفتي؟؟

    فکر کنم زل ميزنن....ذل نميزنن :ديييييييييييييييييييييييييي

    پاسخ

    :ديييييييييييييييي ، آخه من ذل زده بودم ، زل نزده بودم :ديييييييييي

    کت شلوار و جليقه...به به به اين سليقه!:دييييييييي
    پاسخ

    دکتر رحمت سخني انتخاب کرده ، به به به اين سليقه ...:دي

    ولي اگه منم باشم رو نميدم!:دي

    همينه ديگه ما هم از سروکولش بالا ميريم!:))

    فاطمه مطلبت برگزيده ي پارسي نامه شد!!!!!!!!:))))))))))))))

    پاسخ

    چي ؟ کي ؟ کجا ؟ هان؟ حلوا ميدن ؟ :ديييييي... چه آپديتن اين پارسي نامه اي ها ... واقعا با سليقه ان :ديييييييييييي http://www.parsiblog.com/Mag/List/

    شايد احساس ميکردن ماها بچه ايم!

    ولي واقعا بچه بوديمااااااااا:))

    معلم ما هم چون همه ي دروس تخصصيمون باهاش بود بيشتر هفته با هم بوديم

    بعد سنشم هم کم بود دومين سال تدريسش بود تازه به همين خاطر خيلي صميمي بوديم

    مثلا با بچه ها ميرفتيم خونه ي همديگه اونم ميومد!:دي

    کلاً از خودمون بود:))

    خيلي خاطره دارم شايد يه وقتي پست نوشتم دربارش... بعد کلي بهم ميخنديد شماها:)))

    پاسخ

    چه خوب ، آره معلم جماعت رو نمي دن وگرنه بچه ها از سر و کولشون بالا ميرن ... کلا عجب معلم باحالي بوده ، ديديش از طرف من سلام برسون:دي
    خيلي معلمِ دوسال آخرمون باحال بود پارسال خبر قبولي دانشگاش رو بهش دادم برام کادو خريد!:دي
    پاسخ

    خبر قبوليه اونو تو بهش دادي ؟:دي ... خوچ به حالتون ، معلمهاي ما کلا تحويل نمي گرفتن ، کلا تو کار کلاس گذاشتن بودن و هستن ... راستي چرا ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ اينقدر از معلماتون نگو ، معتاد ميشم ها :(

    روزايي که همه باهم قرار ميذاشتيم دسته جمعي آلوچه ميخريديم به حساب معلممون!

    خيلي باحال بودددددد

    الان زندگيه هرکدوم يجور شده...فکر کنم فقط من عوض نشده باشم!:دي

    پاسخ

    چه معلم باحالي داشتين ، اوهوم ... پير شديم :دي ... بايد قدر امروزمونو بدونيم چون خيلي زود ميشه خاطره ي يه روز ديگه ...:)

    هدرت بامزه س!

    فقط کاش اون صفحه از سررسيدت رو ميذاشتي که ما توش چيز ميز نوشتيم:دي

    يادته؟

    پاسخ

    :)))))))))))))))... راس ميگيا ... چه باحال ميشد .. اگه ميشد .. دست خط همتونو دارم ، براي روز مبادا عليه تون استفاده مي کنم :دي /// راستي چشماتون بامزه مي بينه ...

    منم ياد روزاي شيرين دبيرستان افتادم

    چقد خوب بود..چقد شيطوني ميکرديم...معلمارو اذيت ميکرديم...:دي

    هييييييييييييي

    ما دورادور و تلفني از هم باخبريم

    ولي خيلي وقته نديدمشون

    دلم خيلي برا اون روزا تنگيد....ام الانم که برم مدرسه مون بيشتر دلم ميگيره...وقتي همه چيز عوض شده...رنگ در و ديوار...ناظم...معلما...حتي بوفه...آدم با همشون غريبي ميکنه...

    چقد به دوستات حسوديم شد!دلم برات تنگوليد يهوووووو:(

    پاسخ

    هيع !!! آره رنگ و بوي همه چيز عوض شده بود ولي در باطن همه چيز سر جاش بود ، ما بوديم که عوض شديم ... به دوستام هم حسوديت نشه ، شماها خيلي ماه ترين ... اونا قدر منو نمي دونن :دييييييييييييي
    خوشحالم که خوشحالي
    پاسخ

    قربون اِت ... ببين چه گل از گلم مي شکفه بوسم مي کني:دي
    ره گذذذذذذذذذذذذذذذذذذذذذذذذذر:(((
    پاسخ

    سنااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا:دي ...چته تو ؟ تازه ديدمت
     <      1   2   3