• وبلاگ : كوچه اي براي گفتن
  • يادداشت : نمايشگاه کتاب تهران 1390
  • نظرات : 1 خصوصي ، 11 عمومي
  • ساعت دماسنج

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     


    نفرماييد خانووووووووووووووووووووووووووووم

    از همين حالا شروع کن و خودت بنويس

    و ديگه ما رو از اين کار عفو بفرماييد

    :))

    پاسخ

    نه ديگه نمي خوام بنويسم ... اصرار نکن:دي


    سلام دوست من

    لطفا کتاب زندگينامه ات رو براي ما هم بفرست

    البته با امضاي خودت

    شاد باشي و سلامت

    پاسخ

    سلام گيس گلابتون ... وختي پير پير پير شدم و بعدش مردم خودت زحمت بکش زندگينامه منو بنويس ديگه ... منم يه امضا مي ذارم لاي وصيت نامه ام ... کپي کنش اول جلد کتاب:دي
    + زرنوشت 

    من امسال فقط چهار بار رفتم نمايشگاه. از الان دلم براي نمايشگاه سال بعد تنگ شده.(هر چي گشتم شکلک گريه ي شديد پيدا نکردم)
    پاسخ

    آخي ، نازي داري حروم ميشي
    من يکي از بس کتاب نخونده دارم، امسال خودم رو تنبيه کردم و نمايشگاه کتاب نرفتم.
    پاسخ

    آفرين ..خوب کاري کردي ...منم خودمو تنبيه کردم که همشونو زود زود بخونم
    + مرصاد 


    حيف که ريا ميشه و الا ما هم عکس کتابايي رو که واسمون امضا کردن ميذاشتيم

    چرا ناشکري ميکنيد ؟ اين همه آدم هر روز ميان اينجا زندگي نامه تون رو ميخونن کمه ؟!

    پاسخ

    وبلاگ داشتن براي همين کاراس ديگه ، براي ريا کردن مخصوصا!!!! ... // الته راس ميگين اينجا هم يه جورايي همون جورياس ولي زندگي واقعي آدم بعد از مرگش قابل بازگويي يه !!! يه سيب ممکنه هزار بار چرخ بخوره تا برسه به زمين ... من در حال چرخ خوردنم فعلا ...

    جين اير و سرباز سال هاي ابري رو خوندم ؛ دوست داشتني هستن
    پاسخ

    جفتشو هنوز نخوندم ، تو صف منتظرن منن!

    آخي نازي
    پاسخ

    آخي ، نازي!!!

    ولي خداييش آخره آي کيو بودي! از کي تا حالا تو نمايشگاه کيفو ميگردن!!؟

    حتي شک هم نکردي؟؟؟!!!!!!!!

    پاسخ

    نه جا 8 تا بچم ، حتي شک هم نکردم ، آخه اونايي هم که ميگشتن کلي اطلاعاتي بازي در آوردن اصن بروز ندادن ناقلاها:دي

    اون کتاب شطرنج با ماشين قيامت رو خوندي تعريف کن برامون...خير سرش برگزيده شده ولي نقدشو خوندم خيلي زده بودن تو سرش!:دي

    رقص در دل آتش هم يکم درهم برهمه انگاري...اون يازهرا هم که ديگه اصن نبايد راج بهش حرف زد!:ديييييييي

    حالا از کجا فهميدي که اون آقاهه سعيد عاکف بود هان؟ شايد يکي ديگه باشه اصن!:دي

    ------------

    بعدشم بعد از اينکه جواب دندان شکن به خودت دادي روت ميشد بري جلوي آينه و باز حرفاي ده دقيقه قبلت که ميگفتي چرا هيشکي زندگيه منو نميخونه رو به ياد بياري؟:))

    هيييييييييي ما کجا و بعضيا کجا...

    پاسخ

    کتاب حال ندارم برا کسي تعريف کنم ، کلا حال ندارم براي کسي چيزي تعريف کنم پس اصرار نکن ، بيقه هم بله ... اووووووووم ! آقاي عاکف رو يه بار کانال4 برنامه راز آورده بودم .. ديده بودمشون .... در مورد آخريه هم : يه روز يکتاب زندگينامه ام چا پ مشه مي بيني عجب آدمي بودم:ديييييي
    اولندندش که قهرم چون نمياي دومندندش اينه که قالبم به جون خودم هم توي اکسپلولر و هم تو فاير فاکس مثل يک دختر خوب داره مياد بالا خودمم تا حالا شونصد و پنجاه و شيش بار خوندمش و کيفيدم.
    سومندندش اينه که نع خير منظور بنده خودم بودم و مايه ي افتخارم هم هست که در ميان يه عالمه کتاب بچرم
    پاسخ

    آخرندش که نوش جون.... اول و الي چندمن هم از خجالتتون در مي يايم حضرت استاد .. ولي راس مي گم نمي ياد ها .. بذار عکسشو نشونت مي دم بعدا ..الان يه کم کار دارم ..
    سلام رهگذري خوش به حالتون به قول همون آقا دکتره تو همون کتابش اگه منو ول کنن در گلستان کتاب مي چرم:)))))
    دقيقا نمايشگاه که رفتم چون تنها بودم سه ساعت فقط راه مي رفتم و کتاب مي خريدم.هيييييييييي
    رهگذر قهرم خيلي. الان فک کنم دو سه ماهي باشه وبم نمياي:(
    پاسخ

    :دي، اول قهر نباش چون مي يام ، دوما که قالبت خيلي به هم ريخته مي ياد ، نه مي تونم بخونم و نه مي تونم کامنت بذارم .... ///// دقيقا اون بالا منظورت اين بود که من چرنده ام ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟:دي