اون کتاب شطرنج با ماشين قيامت رو خوندي تعريف کن برامون...خير سرش برگزيده شده ولي نقدشو خوندم خيلي زده بودن تو سرش!:دي
رقص در دل آتش هم يکم درهم برهمه انگاري...اون يازهرا هم که ديگه اصن نبايد راج بهش حرف زد!:ديييييييي
حالا از کجا فهميدي که اون آقاهه سعيد عاکف بود هان؟ شايد يکي ديگه باشه اصن!:دي
------------
بعدشم بعد از اينکه جواب دندان شکن به خودت دادي روت ميشد بري جلوي آينه و باز حرفاي ده دقيقه قبلت که ميگفتي چرا هيشکي زندگيه منو نميخونه رو به ياد بياري؟:))
هيييييييييي ما کجا و بعضيا کجا...