سلام. عجب شب پرماجرايي بوده براي همه :))
من ديدم ممکنه خواب بمونم براي سحر، نخوابيدم. ساعت 2 ديگه داشتم از پا درميومدم، سحري رو خوردم و رفتم بخوابم که همون موقع داداشم پيامک زد که "حاجي مياي بريم بالا؟" منو ميگي؟! هاج و واج!! حاجي کيه؟ من کيم؟ بالا کجاست؟ :دي
اصطلاح شناسي:
حاجي: در واژگان داداش محترم، حاجي يعني همان شخص مورد خطاب، اعم از مرد يا زن
بالا: در واژگان مشهديها، بالا عبارت است از طرقبه و شانديز و حومه! :دي
حالا اون وقت شب داداش ما هوس حومه کرده بود، اونم استثنائا با آبجي کوچيکه (فکر کنم هيچ کدوم از دوستاش پايه نبودن، به من پناه آورده بود) اونم در حالي که سر شب هم رفته بوديم همون حومه!!!!
براي فرار از خواب و بيدار موندن تا اذان، با "حاجي" رفتيم "بالا" و بعد هم همان شد که در وبلاگ گفتم و بعد هم که پيامک هاي التماس دعا و بادا بادا مبارک بادا و اين چيزا :دي