به نام خداوند بخشنده مهربان
پس از تقریباً دوسال از آخرین پستی که گذاشتم، باز برگشتم به همین وبلاگ... وبلاگی که نوشتن رو با اون آغاز کردم و بعد از عوض کردنِ آدرسهای بسیارررر خوشحالم که بازم به همینجا برگشتم. همینکه یه گوشه ی دنجی هست که هنوزم میشه در آرامش وبلاگ نوشت جایِ شکر داره. یه محیطی که الحمدلله پارسی بلاگِ و مثل بلاگفا نامرد نیست که کاربراشو حیرون و سرگردون کنه. انگار که بخوام یه جورایی از شلوغیِ گروه های مختلف تلفن همراه فرار کرده باشم پناهنده شدم به همین وبلاگِ کوچیکِ خودم. من همونم هنوز، من ره گذرم!
امروز توفیق داد با طاهره رفتیم معراج شهدا، نه لیاقت فقط دعوت!!! مرخصی گرفتم خورمو رسوندم مترو حقانی باهاش رفتم. 270 شهید تفحص شده که 175 تا ازین عزیزان غواص بودن ... مظلوم و تنها و بی کس! غریب غریب غریب ... تابوت های مطهرشون رو چیده بودن روی هم دورتادور محوطه ای داخل معراج. نمیتونستم قدم پیش بذارم، بهت و حیرت و ابهتی که هرکسی رو به خضوع وامیداشت ... مردانِ مردی که نمیشه توصیفشون کرد... زیارت عاشورا ... اشک ... چفیه ... نمازحاجت ... دل نوشته ... جانبازِ عزیز ... دسته گلایی که اکثرا دیگه پدرها و مادرهاشون در قید حیات نیستند ... بمیرم برای چشمایی که چشم انتظار از دنیا رفت ... بمیرم برای مادراشون ...
امروز مراسم وداع با این شهدای عزیز بعد از فریضه مغرب و عشاء در دانشگاه تهران برگزار میشه.
سه شنبه هم تشییع پیکرهای پاک این شهدای بزرگ و گرانقدر و مظلوم ساعت 4 بعدازظهر میدان بهارستان بسمت معراج ان شاء الله.
پ.ن: یه حالِ غریبی دارم، خیلی غریبن خیلی ... کاش زندگی مونو ول کنیم بهونه نیاریم بریم استقبالشون، کاش مادری کنیم براشون، کاش خواهری کنیم... کاش دخترای خوبی باشیم براشون ... کاش پایان بدیم به این شرمندگی، کاش نشون بدیم نمیخوایم خونشون هدر بره! کاش شفاعتشون بهمون برسه ... بذاریم برسه.