_ اوقات گذرروندن در کنار بعضی ها مساویست با عذابِ الیمممممم!!! بطور مثال: مالک خط تلفنِ منزل، که خانم هم باشه! شاغل هم باشه! رانندگی هم بلد نباشه! به حکیمیه بگه شمران نو!!! تیریپِ وجدان کاری داشته باشه ولی حتی اینقد شعور نداشته باشه که وقتی میره مخابرات تو صف بایسته!!! تنها روزنه ی امیدِ این ماجرا اینه که دیگه هیچ نقطه اتصالی نیست که دوباره مجبور بشی ریختشو ببینی!!! واااااای! من بی حوصله شدم یا ملت اینقد حوصله سر بر و پرافاده شدن؟؟؟ تازه یادم رفته بود :/
_ تو یه روز شلوغ، وسطِ یه عالمه کار، وقتی با یه نفر قرار داری تا منتظری طرفت سر قرار حاضربشه، از ماشین پیاده شو برو بسمتِ لوازم تحریری و درجه ی وسواستُ بذار رو نرمال! اولین دفترچه یادداشتی که دیدی با یه خودکار ژله ای بخر! اووووف! انگار این دفترچه ی کاغذیِ ساده با جلدِ براقِ بادمجونی رنگ قراره منو به آروزوم برسونه! چه سرنوشتِ خجسته ای داشت این دفترچه :) مینویسم یادداشت های چند خطی مو یه جایی که فقط خودم هستم و خودم و رازهام.
_ یه حسِ جدید. یه حسِ آروم. تردید من برای صحت و سقمِ این موضوع!؟ دلم میخواد لحظه لحظه شو تجربه و زندگی کنم حتی این تردید رو.
_دیشب یکم حرف زدم، تو دیدم چقد بدم تو به کلمه آوردنِ فکرها و اونچه تو سرم میگذره! یعنی حجمِ عظیم افکار و احساسات توامان رو میشه تو چند تا جمله بیان کرد؟ میشه و نمیتونم یا نمیشه خودمو اذیت نکنم؟
پ.ن:آخر یه تشک خوشخوابِ استاندارد برای این تخت میگیرم :/ چقد مزخرفه!!!