سفارش تبلیغ
صبا ویژن

سلام علیکم و رحمت الله و برکاته
روزای آخر ماه  پر برکت رمضون با توفیق رفتن به اعتکاف بعد از دوسال برای من همراه شد ، دلم تنگ شده بود برای معتکف خونه خدا شدن ... یادمه روزای خوشمزه عمرم که احساس کردم به خدا خیلی نزدیک شدم رو در اعتکاف تجربه کردم ، همون وقتایی که همیشه حسرتشون رو می خورم ، دائما حسرت می خورم که به اون حالات نزدیک بشم ، یه حالی که مزش خیلی خوشمزه بود.
دیدگاه اول  :
اعتکاف این دفعه تو مسجد دانشگاه شریف و سه روز پایانی ماه مبارک برگزار شد و خدا اجازه داد منم مهمونش باشم "مهمون وی‍ژه"...تنها رفتم و خوشحال بودم که رفقا نیستن تا حال همدیگه رو به هم بزنیم ، جامو پهن کردم همون وسط مسطا ... مهم ترین دستاورد این سفر سه روزه حرف زدن و دوستی با خدا بود ، مناجات ، خلوت ، در خواست ... همون چیزایی که اکثرا غافلم ازش
دیدگاه دوم :
اعتکاف این دفعه برام متفاوت بود ، اولا که اکثرا بچه ها دانشجو بودن و برام جو جدیدی بود ... دفعه های قبلی تو مساجد محلمون رفته بودم که همه جور آدمی هستن ... کلی هم دوست جون پیدا کردم که نکته قابل توجهش این بود که ازین دوست جونا نود درصدشون متولدین حول و حوش سال شصت بودن . ... مجرد ... من داشتم معتاد می شدم ، چون هم ازشون کوچولوتر بودم و هم بدتر از همه ازدواج فرموده بودم ... اونم دوسال آزگار ... در اوج نا امیدی یکی رو پیدا کردم که 5 سال سابقه داشت که نه تنها باعث شد من معتاد نشم بلکه عجب تجربیات گرانبهایی در اختیارم گذاشت ، تا اونجا که احساس می کنم یکی از دلایلی که خداوند قسمتم کرد اعتکاف رو ، همین بوده ... جاتون خالی ، ساعتهایی که برای استراحت همه خواب بودن ، ما داشتیم در مورد پیچ و خم های زندگانی مشترک بالای سر معتکفین گرانقدر فک می زدیم و آخر آویزون بودیم تا حلالیت بگیریم که نذاشتیم یه خواب راحت کنن ... نکته اخلاقی هم داشت که مثلا تنها رفتم که سر و گوشم نجنبه ولی خودم سرم درد می کرد برای کشف دوس جون ...
دیدگاه سوم :
خیلی وقته که به این نتیجه رسیدم که برای اتصال دائمی به منبع لایزال الهی باید مرتب در مراقبه باشم ، اینکه برم کربلا و بیام و حالم تا یه هفته خوب باشه و بعدش هیچی ... برم اعتکاف و بیام و تا دو روز حالم خوب باشه و بعدش هیچی ... فایده نداره ، باید یه کارایی برای این قلب مریضم کنم که مرتب چکاپ بشه ... در غیر این صورت حالم میشه به همین منوال فصول گذشته ، یعنی عین کوهنوردی که هر از چند گاهی از کوه میره بالا ولی بعدش قل میخوره می یاد پایین ... و اکثرا تو دامنه کوه باقی مونده ...تو فکرشم این دفعه یه کار اساسی برا خودم کنم ، دوستان دعا بفرمایید.
دیدگاه سوم :
مهمونی داشتیم بعد از اعتکاف خونه مامانم ، عموی گرانقدر هم اومده بودن که متخصص امور دینی می باشند ، فرمودند : ره گذر خوش گل شدی !!! بنده در جواب پرسیدم : هان ؟؟؟ ایشان در پاسخ فرمودند : ازونجایی که آدمی را از گل آفریدند ، این گل وجودی انسان هر چی بیشتر ورز بخوره ، پا بخوره ، باحالتر میشه ، اون گلی که بیشتر پا بخوره مرغوب تره ... با عبادت انگار که داری این گل رو هم می زنی ، ورز میدی ... خلاصه : خوش گل شدی ... خوش گل شدی امشب!!! .... بعد در ادامه بیانات به تنیجه نایل اومدیم که آدمم وقتی طعم خوشمزه هم نشینی با خدا رو می چشه بعد ، یه آه عمیق از ته اعماق وجودش می کشه که ... چرا اوقات دیگه خودش رو ازین فیض محروم کرده ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ... بعد الان من یه آه دیگه میکشم که چرا آدم اینقدر بی معرفت و فراموشکاره ؟؟؟؟ بعد تو قلبم میگم : باید وصل باشم ... باید مواظب باشم...
دیدگاه چهارم :
خودم فکر می کردم آخرین اعتکاف بود ولی اینقدر حیفم می یاد که اگه بازم قسمت بشه با کله میرم ، چون اون لذت خوشمزه هه رو تو اعتکاف بهم چشوندن ... دلم تنگ میشه ، آخه یه عالمه روزی ریخته تو خونه خدا ، همون جوری که تو ماه خدا ریخته بود و این سه روز آخر فهمیدم ... فهمیدم یه نماز تو ماه مبارک درست مثل اف16 میرفت سمت خدا ... همون نمازی که الان تا سقف میره بالا و تالاپ می خوره زمین ... صد حیف که نفهمیدم ...
دیدگاه خامس :
تا حالا دیدین با شنیدن اذان کسی گریه کنه ؟؟؟ اذان روز آخر اینجوری بود ... پایان ماه مبارک با پایان اعتکاف ما همزمان بود ، نمی دونستم از پایان ماه مبارک زار بزنم یا از پایان اعتکاف !!!! غوغایی بود بین معتکفین ...
دیدگاه شیشم :
من که برای همتون دعا کردم ، برای هموتون یعنی اینکه اسم بردم از تک تکتون ... بردم اسمتون رو که اگه یه نفس حقی اون بین بود از معتکفین دیگه و ان شالا اجابتی بود حق همسایگی رو به جا آورده باشم ... وبلاگهای همسایه تو لیست لینکام می باشند ...
نا دیدگاه :
_این چند روز مهمون داشتم ، مهمونی بودم ، کلا نبودم ، اومدم لطفون رو در مورد خبر گرفتن از احوالات دیدم شروع به نوشتن پست کردم ، این چند روز کلی پست ذهنی گذاشتم ، همش تو دلم میگم کاش پارسی بلاگ به این ذهن من متصل بود ... اون وقت تا حالا کلی پست خوب خوب گذاشته بودم ... البته حالا هم دیر نشده ، بنده به نمایندگی از تمام وبلاگ نویسان از پارسی بلاگ تقاضا می کنم این امکان رو هم به امکانات فراوانشون اضافه کنن ...
_ فردا عروسی داریم ... در ادامه هم چند تا عروسی دیگه در هفتگان آتی داریم ... در مجموع کلا عروسی خیلی داریم ... همینجا از عفیفه جون تشکر وی‍ژه می کنم چون عروس فردا شب با لباس بابرکت ایشون به خونه بخت میره ، الهی عاقبت به خیر بشی مادر ...
_یه عذر خوهای ویژه هم از الهوم سادات ضربان زاده به خاطر اینکه یادم رفت به ساقی بگم تو چله شرکت کنه ... خب یادم رفت دیگه ... ببخشید از صمیم ته اعماق قبلم ... من واسط خوبی نبودم ...


+تاریخ دوشنبه 89/6/22ساعت 1:10 صبح نویسنده ره گذر | نظر