یکی از بزرگترین نعمتهایی که خدا به زن ها میبخشه اینه که همسری رو سر راهشون قرار بده که بتونن بهش تکیه کنن و ازون طرف در مورد مردها همسری بهشون عطا کنه که بتونن تو سختی ها و گردنه های زندگی روش حساب کنن و غمتو زیاد نکنه بلکه مرهمت باشه .
حالا این اتفاق امشب باعث شد که دلم بخواد یکم تو وبلاگم وراجی کنم، این مملکته مام که عتیقس واقعا! با عوض شدنه تیم روی کار شهرداری و اومدن باند جدیدشون داداش منم بیکار شد و ازونجایی که تا آبدارچی عوض میشه خب داداش منکه جای خودشو داشت حالا امشب با همسر من درددل کرده و باهاش صحبت کرده منم داشتم فکر میکردم که اگه برادرم همسری همراه داشت و همونطور که گفتم میشد روش حساب کرد بازم اینقد داداشم بهم میریخت؟ و متاسفانه از همچین نعمتی بی نصیبه. افسوس!
همین دیگه، یکم افسوس خوردن برای این دنیا کافیه چون هر کسی تو زندگیش ازین سوژه ها داره و روش کناراومدن باهاش رو یاد گرفته
برای خنده بگم که امروز تولدم به قمری بود، فقط مامانم یادش بود. فداش بشم