با شراکت یه عزیزی، یه خیاطخونه ی کوچیک تاسیس کردم صرفا برای ثبت در تاریخ اینجا درج کردم تا آیندگان بدانند و آگاه باشند. روسری تولید میکنیم و تاکنون صفرعدد فروش داشتیم:-)) البته منهای اینکه دلم میخواد همهشون مال خودم باشه. امشب به بابام میگفتم: بابا بااینکه صفرعدد فروش داشتیم ولی حس و شوقی که در من ایجاد شده به همش میارزه. حس اینکه دنیارو قراره با کمک یه چرخ خیاطی جابهجا کنم. ساعتهای زیادی بدون خستگی پشت چرخ نشستم توی این دو روز و بقیه ساعتها در فضای مجازی وقت صرف کردم برای بازاریابی :-) بنوعی میشه گفت دهن صاب بچه سرویس شده :-)) ولی باحاله بعد از تنبلی و خواب و ول گشتن اینهمه کار میچسبخ. خب دیگه همین، انتظار تبریک و تهنیت و اهدا تاج گل هم ندارم از وبلاگی که بوی قبرستون میده. دلم برای رفقای قدیم بلاگ تنگ شده. رخ بنمایند چند تا روسری بندازم بهشون محض رضای خدا، والا دوهفته دیگه روز مادره، بیاین برای ماماناتون روسری بخرید. آتیش زدم