سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دارم فکر میکنم آدمها نباید پیش پا افتاده باشن یعنی هیچ وقت از آدمهای پیش پاافتاده خوشم نیومده، اینکه موقع بیچارگی و بدبختی به عجز و ناله بیفتی و التماس کنی برای اینکه بازهم تو رو بپذیرند. حداکثر انسان در طول زندگیش شاید بتونه در مقابل یک نفر التماس کنه که:بمون! اونم نه وقتی که به آخر خط میرسی. فقط یکنفر باید باشه که تو دنبالش میری و به پاش میفتی و دلت نمیخواد ازت برنجه. مونا، دلم میخواد اسمشو بیارم که بعدها فراموش نکنم در مورد چه شخصیت تاریخی داشتم صحبت میکردم. شایدم هم اینجا رو بخونه باکی ندارم ازینکه نظر منو در مورد خودش بدونه، هرچند در مورد شرایطی که درش قرار داره معتقدم که اون آدم این رابطه نیست و بهتره شانس خودشو یجای دیگه امتحان کنه و دست از سرمون برداره. حالا اصلا جریان چیه؟ واقعا اینقد کهنه و زجرآورشده که حالم دگرگون میشه از بازگویی مشاجره ی خانوادگی برادرم با خانومش و برادری که نمیتونه تصمیم درست و ثابتی برای خانوادش بگیره. یه جمله ی خیلی تکراری هست که به پایان تلخ اشاره داره کاش اون پایان تلخ رو رقم بزنه این برادرِ ماسته ما. اینکه من یکم خشن و قاطعم در این جور موارد بر هیچ کس پوشیده نیست چون تصمیم نگرفتن و ماست مالی کردن عواقبی داره که دیگه شوخی بردار نیست اگه خیلی وقت پیش این بازی مسخره تموم شده بود الان پای یه بچه این وسط نبود و مطمئنم باادامه ی این روند بچه ی دیگری قربانی خواهدشد. حالا روی سخنم با موناست. تو که اینقد فهمیم و چیزفهم هستی چرا به التماس افتادی؟ دلایل تو برای ساقط کردن یه خانواده از هستی کافی بود حالا داداش منکه جای خود داره. چی باعث شد صدوهشتاددرجه تغییر موضع بدی؟ شرایط طلاق خیلی سخت و دردآوره؟ نتونستی طاقت بیاری؟ اون موقع که آروزی رهایی داشتی و معتقدبودی متولدین فروردین راحت میتونن تنهایی زندگی کنن چی تو سرت میگذشت؟؟؟ خیلی دلم میخواد حرفهای دلم رو سرت فریاد بزنم. کاش من برادرم بودم، برادرم بیشتر به دخترهای دبیرستانی شبیه هست که بعد از یه دعوای خونبار با یه معذرت خواهی و شکرخوردن راضی میشن و دلشون میسوزه، آره اینو بدون دلش برات میسوزه، دارم بهت رحم میکنه. فکر میکنه تو امتحان زندگیش هستی و با این تفکر احمقانه داره خودشو فدا میکنه. 

کاش آدمها به یکنفر که عاشقش هستن التماس میکردن فقط. و اون التماس از عجز نبود از عشق بود. 

پ.ن: روز مهندس بر مهندسان مبارک، شما منظورمه :-)) و خودم البته


+تاریخ یکشنبه 97/12/5ساعت 3:11 عصر نویسنده ره گذر | نظر