سفارش تبلیغ
صبا ویژن

قشنگ حالم بده. 

_ دو روزه پشت سر همه دارم نقش شوهری ایفا میکنم، شوهربودن بیشتر روم میشینه. بهتر بلدمش، حوصله جزئیات رو ندارم الان. امروز در خلال شوهربودن، همسرجدیدمو بردم شابدولظیم، خانومی دلش واشه. بچه ها خیلی اذیتش کرده بودن و بعد از مرخصی زایمانش تازه رفته سرکار دوباره نظم زندگیش مختل شده بود. توراه تخمه شیکوندیم و دلی دلی رفتیم و اومدیم، بالانس شد. شوهرش امشب از ماموریت برمیگرده، سپردمش به شوهر اصلی. 

_ دیروزم اون یکی زنمو بردم دندونپزشکی

_ بقیه فکر میکنن زود خسته میشم، بی انصافا این صبوری عمرش ده ساله ... 

_ دلم میخواد برم، برم دور شم، فقط برم جاییکه هیچ کس رو نشناسم، از عمرم پشیمونم. بقول یکی جاییکه تصور میکنم که بهش میگن آخرخط، به اونجا خیلی نزدیکم. هر چند با روحیاتی که از خودم سراغ دارم شاید هیچ وقت به آخرخط نرسم یا قبول نکنم اینجا آخرخطه. 

_نقاب میزنم که حتما منو گم کنی، برو دور دور تا راه برگشتنو گم کنی ... کوچه های بن بست مسیر خاطره های مُردس ...

_ تصمیم دارم فردا همه پرنده هامونو بذارم دم در، نمیرسم بهشون. گناه دارن. دوسشونم ندارم دیگه. 

_ یه چندتا تصمیم دیگه ام دارم، بااینکه مرضیه میگه باید مدام تو گوش مردا حرف زد تا بالاخره شعورشون بیدار بشه و بقولی یه حرف رو صدبار زد! ولی ایده من یه چیز دیگس، ایده ی من رفتن و رد شدنه، به آدم یبار حرف میزنن. به درک و بجهنم رو برای همین وقتا گذاشتن، وقتی ارزشی که ازش حرف میزنه برات تو رفتارش قائل نیست باید بگی به درک! میخوام تصمیمای سخت تری هم بگیرم. 

پ.ن: خب این حال بد مطمئنا باقی نمیمونه و اینم میگذره و موقع شادی و خوشحالی نمیام پست بذارم. پس همین.

 


+تاریخ چهارشنبه 97/12/22ساعت 11:10 عصر نویسنده ره گذر | نظر