بااینکه سرم داره میترکه از بیخوابی و چپه چوله ام ولی حیفم اومد بخوابم و امشبو ننویسم. بالاخره این غولِ مغازه شکست خورد و امشب افتتاح شد. چی فکر میکردن و چی شد، با تصور ساز و دهل و بادکنک و دیدیری دیری ماشاءالله برنامه ریزی کردن و هیچکدوم عملی تشد چون کفگیر بدجوری به ته دیگ اصابت کرده و صداش همه جارو برداشته. به جاش امشب وقتی ساعت دوشب همسره اومد منو از خونه ی ننم برداره و بریم، یسر سرِخودرو رو کج کردیم ببرتمون مغازه شونو، بستنیهای نورسیده رو تست بزنیم بچمون نیفته، پامونو گذاشتیم و تا همسره هنرنمایی کنه، مشتری اومد:-)) صف بستن آی شلوغ شد! ملت خواب ندارن ساعت سه شب!!! دیگه یساعت باروت قط شده بود مردمم پوسیدن توخونه والا:)) خلاصه که همسره اسکوپ بدست و با دستانی لرزون بستنی سرو میکرد و منم خوش خوشان بستنی میخوردمو فیلم میگرفتمو، کارت میکشیدم (بح بح پول) دیگه ترسیدیم پلیس بیاد پلمپمون کنه کرکره رو دادیم پایین. رفتیم خودمپن بستنی بخوریم که کاسبی شیرینی نصیبمون شد و اینگونه افتتاح شد. باحضور افتخاری بنده و دستان لرزان بستنی فروش. چرخش بچرخه، روزی با خنده و شادی مردم دلچسبه. بتاریخ دوازدهم فروردین نودوهشت خورشیدی