سفارش تبلیغ
صبا ویژن

امروز با دوستان باتفاق تشریف بردیم باغ کتاب، خب اینکه با چه زاجراتی برنامه جور شد بماند چون همشون بچه مچه دارن ولی بالاخره جور شد. دمه اذان ظهر دور هم جمع شدیم و برای نماز رفتیم نمازخونه، داشتیم بیرون میومدیم یه خانم و آقای جوون تو نمازخونه داشتن دل میدادن و قلوه میگرفتن، آقاهه اینقد به چشمم آشنا اومد که حد نداشت، هی نگاه کردم و هی گفتم این فامیل ماست! ولی زن داره، دوتا بچه داره! اینجا تو این وضعیت چیکار میکنه؟ این دختره کیه؟ این پوزیشنه خواستگاریه اینطوری نشسته رویروی دختره دارن صحبت میکنن. دیگه من تو فکره اینکه شاید شبیه و شاید نباشه و شاید... رفتیم. موقع ناهار رفتیم رستوران باز اونجا دیدمشون! برای ناهار اونجا نشسته بودن! دیگه مخم داشت سوت میکشید که این همون هست یا نه؟ وقتی نشستیم به بابام زنگ زدم گفتم به این آقاهه زنگ بزنه ببینم اگه گوشی رو برداشت حتما خودشه، که گوشی رو برنداشته بود. دیگه از کلم داشت دود بلند میشد، هی ام حرص میخوردم که این آقا یه زن داره پنجه ی آفتاب! دوتا دختر داره، دخترش دومی تازه بدنیا اومده... آخه مگه میشه؟ یعنی میشه دونفر اینقد شبیه هم باشن؟ دیگه دلو زدم به دریا گفتم میرم جلو سلام علیک میکنم اگه خودش نبود که هیچی! اگه خودش بودم... باز پشیمون شدم، گفتم من که نمیخوام آبروی مردمو ببرم به کسی ام نمیخوام بگم، ولش کن و ازین حرفا. ولی باز حالم بد بود! دوستم گفت پاشو برو، موندم خب برم چی بهش بگم؟ دیگه پاشدم رفتم که رفتم. سلام علیک کردمو و گفتم شک داشتم شما باشید، قدم نورسیده مبارک، ببخشید ما تبریک نگفتیم، شماره خانمتونو بدین تلفنی تبریک بگم. دیگه حال و احوال و اونم همچین ریلکس و بعدم اومدم نشستم. 

همش فکر میکردم شاید اون دختر که ظاهری خیلی مذهبیم داشت نمیدونه این مرد زن داره، اگه میدونست حتما ادامه نمیداد. قصدم این بود دختره متوجه بشه این مرد زن و بچه داره. که البته اون دختر پرروتر از این حرفا بود چون بعد ازون همینجوری نشستن و ادامه ی صحبت و غذا خوردن! انگار نه انگار! اگه نمیدونست یکه میخورد که نخورد. بعد که برگشتم بااینکه نمیخاستم تو خونه مطرح کنم ولی بابام میدونست و گفت یبارم خودش تو حرم امام رضا ع این دوتا رو دیده و البته برعکس من بروی خودش نیاورده! فکر میکنم کار من درستتر بود، درسته که یه پروریی خاصی تو رفتنم بود ولی نیتم فقط تذکر دادنه زشتی کارشون بود. و اینکه زن این بنده خدا رو من دیدم، فوق العاده زیبا و خوش اخلاق و بساز! الانم این مرده بردتش شهرغریب دور از خانوادش زندگی میکنه. 

شرایط شرایط خاصیه، کساییکه منو بیشتر میشناسن شاید بهم پوزخند بزنن ولی من اینطرف ایستادم الان، نمیدونم چرا دخترای مذهبی به خودشون اجازه میدن وارد یه رابطه با آدم متاهل بشن! دیگه قضیه رو بیشتر باز نکنم که خودم هم درگیر همچین جریانی بودم و کسیکه حداقل میفهمه زن طرف خبر داره بد نیست یکم حیا کنه و پا پس بکشه. 

 


+تاریخ شنبه 98/5/5ساعت 11:10 عصر نویسنده ره گذر | نظر