با بعضی آدما حرف میزنم، معاشرت میکنم، با هم غذا میخوریم و میریم گردش و خیلی ساعت با هم میگذرونیم ولی! حرف میزنم ولی باهاش قهرم، معاشرت میکنم ولی باهاش قهرم، غذا میخوریم و گردش میریم ولی من تو دلم تو خلوتم باهاش قهرم. باهاش صاف نیستم بهتره بگم دلخورم. حوصله ی حرف زدن و حل مشکلات بصورت ریشه ای رو ندارم که چه شد! که چُنان شد؟ چیستی آن چه بود که چُنین اُفتاد! از حوصلم خارجه که بخوام مجاب کنم کسی رو. سکوت میکنم و به زندگی ادامه میدم و معمولی نگاه میکنم و معمولی حرف میزنم. ذوق و شوقی برای لحظه ی دیدار نیست، کشش و جاذبه که دیگه پیشکش :-) این حال و روزه زندگی روزمره ی ما آدماس. واقعیت زندگی همینه کاش از ابتدا راستشو بهمون میگفتن که خیلی زود معمولی میشیم و معمولی میبینیم. دروغ های زیادی رو باور کردیم این یکیش بود.