ممکنه اتفاق بزرگی برای زندگیم رقم بخوره، ممکنه خاطراتم رو از دست بدم. عادت کرده بودم که هرازچندگاهی از لابلای خاطراتم یکی رو بیرون میکشیدم و خوب بهش نگاه میکردم چندباره و چندباره و باز خودم رو سرزنش میکردم راجع بهش و کمی غصه و حسرتهای بیشتر و استاد شده بودم در زجر دادن خودم، بخوبی اعصابم رو سوهان میکشیدم و ازین مهارت لذت میبردم. ازینکه بعضی خاطرات رو اینقدر شفاف و تمیز ازشون نگهداری میکنم در عجبم. انگار که بهشون نیاز دارم که یادآوری کنم که من قهرمانانه ازشون گذشتم و برای اثبات این قهرمانی هربار خاطراتی که تیزتر هستن حتی مرور میکنم. در بین این مرور خاطرات چیزی که حواسم بهش نبوده هیچ وقت اینه که تیزی این اتفاقات هربار و هربار منو مجروح میکنه ... راهی از آسمون برام باز شده که برای همیشه خاطراتم رو از دست بدم، کمی میترسم ازینکه خاطرات نداشته باشم، دیگه چطوری پس در تنهایی هام خاطراتم رو نشخوار کنم؟ ولی مصمم هستم که باید یکروز و یکبار برای همیشه دیگه به آدمهای زباله ی زندگیم فکر نکنم، یکبار برای همیشه تصمیم بگیرم که سایتی که از آدمی بجا مونده که منو آزار داده باز نکنم، پیگیرش نباشم. سالها خواستم که اینطور باشم و راهش رو نمیدونستم حالا دارم راهش علمیش رو یاد میگیریم، ایمان دارم که رهایی ازین افکار سیاه برام آغاز روشنی و حرکتی جدید خواهد بود. (تیر 1399)(درمان با ذهن)