کاش شاعر بودم، واژه ها را در آغوش میکشیدم و با وسواس روی کاغذ میچیدم و با حرکت دستام بهشون نظم میدادم، تا که چند بیت اونجوری که فقط از درون من میتونا بیرون بیاد روی سفیدیه کاغذ ظاهر بشه، ولی شاعر نیستم ... افسوس که نمیتونم غم رو مکتوب کنم ، حیف ! شعر تاثیرگذاری میشد. این چند بیت میخاست بگه که این زن که اینقد قوی به نظر میرسه در واقعیت خیلی زودرنجه ... و اگر میتونستی ببینی که چندبار در خودش میشکنه اینجوری باهاش رفتار نمیکردی ، ...
میدونم که واقعا احساس من فاقد هرگونه اهمیتیه .
روزا میگذرن ، زمان بهم میگه که دارم پیر میشم و این تنهایی پایان ناپذیره