یه کاسه تخمه ژاپنی گذاشته جلوش ... چلغ چلغ داره میشکنه ... چغ ، چلغ ، تغ ، شپلغ !!!!
از نزدیکتر که بخوای بررسی کنی می بینی تمام فرش رو پر کرده از آشغال تخمه ...
در بررسیی دقیق تر کاشف به عمل می آید که تمامی تخمه ها به طرز وحشتناکی خرد و خمیر خاکشیر شده اند ، و اصلا بعید می دانم این موجود دانه ای از مغز تخمه ها را هم تناول کرده باشد...می شینم بهش میگم : ببین مثل من بخور ، و با دقت عجیبی بهش می گم که ببین ، اول تمرکز کن که نیروی فک ات یه دفعه خردش نکنه ... تمرکز کن ، اول یه فشار کوچولو باعث میشه ترک برداره ، بعد بذار لای دندونای جلوییت مغزشو دربیار ... دیگه احتیاجی به این همه تف مالی نیست دیگه ... پوستش هم خورد نمیشه ... مغزشم سالم در میاد ... یه جوری نگام می کنه انگار معجزه کردم ، می دونم با خودش داره فکر می کنه که مگه میشه تخمه ژاپنی رو بدون خاکشیر کردن و تف مالی فراوون خورد!!!!!!! به پوست تخمه ها که خشکه نگاه می کنه ، بازم حیرووونه!تو دلم میگم کاش بتونه با تخمه شکستن ، تمرکز کردن رو یاد بگیره...
.................................................................................
پ .ن:
1.یه جنب و جوشی راه افتاده بین بچه های وبلاگی دارن یاد خاطره ها می کنن ،
لینک های دوتا پست قبل رو پیگیری کنید.
2. لینک خواندنی: اگر من وزیر فرهنگ بودم!