سفارش تبلیغ
صبا ویژن

رسیده‌ام به خدایی که اقتباسی نیست
شریعتی که در آن حکم‌ ها قیاسی نیست

خدا کسیست که باید به دیدنش برویم
خدا کسی که از آن سخت می‌ هراسی نیست

فقط به فکر خودت باش، ای دل عاشق
که خودشناسی تو جز خداشناسی نیست

به عیب‌پوشی و بخشایش خدا سوگند
خطا نکردن ما غیر ناسپاسی نیست

دل از سیاست اهل ریا بکن، خود باش
هوای مملکت عاشقان سیاسی نیست

پ.ن: ازم میپرسه شاعر مورد علاقت کیه؟ یکم فکر میکنم و میگم فاضل نظری. نسل ما فکر میکنم آخرین نسل بود که یسری اصول براش مهم بود، درست بعد ما یعنی کساییکه دهه هفتاد بدنیا اومدن یه مدلی هستن. درسته که مواردی هستن که نشون میده شامل رویشها هم شدن ولی یجورایی ریزش دارن که دهن وا میمونه. پرمدعی و باآرزوهاییکه تمومی ندارن و یه نگاه بالا به پایین که خیلی طلبکاره. اینا خواهرم بود و البته عروس هم ازین قائده مستثنی نبوده. حالا اینارو بیخیال. خداروشکر بخاطر پدر و مادرم، تنشون سالم و لبشون خندون، این روزا دختر خونه ی پدرم بیشتر تا خانوم خونه خودم. از کنارشون بودن احساس خوشبختی میکنم و دلم پرشادی میشه که دارمشون. تا های بعدی بای :))



برچسب‌ها: شعر فاضل نظری
+تاریخ جمعه 98/1/9ساعت 12:29 صبح نویسنده ره گذر | نظر

خب همچنان همون فاطمه ی خوشبختم و فقط اومدم وضعیت الانم رو تصویرسازی کنم. یه بعدازظهر خیلی معمولی در یک روز بهاری که تا لنگ ظهر خواب بودم، چون شوعره کارش زیاده خب کمتر دیدمش این چند روز و بیشتر بچه ی مامان و بابا بودم حالا امروز ولی خونمون هستم و خونه ایکه بمب ترکیده! روی میزها پر از وسیله و روی مبل لباس و رخت آویز پرلباس! و چون پرنده هارو دم در نذاشتم الان تراس کثیففففففه کثیفه! اینم اضافه کنم خونه جارو نزده شده و حرفی باقی نمی مونه جز بهم ریختگی و چرک! حالا این وسط که همه هی میگن ولش کن، اعصاب خودتو خورد نکن و میخوان منو آروم کنن که تلاش بیخودیه. حالا خونه تکونی پیش کش یه جاروپاروام قسمت نشد. حالا از خیل عظیم کارهای رو زمین مونده ظرفای نشسته ی سینک تو آشپزخونه رو شستم و الان میخوام جمع و جور کنم. میدونم باز جمع نمیشه چون وسایلای مغازه هنوز تو خونس و نظم بگیر نیست الان خونه ولی باز یه باری از رو مخم برداشته میشه. خیلی باکلاس دارم پادکست بی پلاس گوش میدهم و الانم تو استراحت بین دونیمه لم دادم. خیلی سریع این چهار روز از فروردین گذشته و خیلی معمولی. دلم میخواست یه بکشن میزدم و جادووار همه چی مرتب میشد ولی کاری نمیشه کرد باید بلند شم و سروسامون بدم به این زندگی. 


+تاریخ یکشنبه 98/1/4ساعت 3:57 عصر نویسنده ره گذر | نظر

نوروز 1398، و من خوشبخت ترین و خوشحال ترین زن کره ی زمینم.


+تاریخ پنج شنبه 98/1/1ساعت 2:17 صبح نویسنده ره گذر | نظر