سفارش تبلیغ
صبا ویژن

خب همچنان همون فاطمه ی خوشبختم و فقط اومدم وضعیت الانم رو تصویرسازی کنم. یه بعدازظهر خیلی معمولی در یک روز بهاری که تا لنگ ظهر خواب بودم، چون شوعره کارش زیاده خب کمتر دیدمش این چند روز و بیشتر بچه ی مامان و بابا بودم حالا امروز ولی خونمون هستم و خونه ایکه بمب ترکیده! روی میزها پر از وسیله و روی مبل لباس و رخت آویز پرلباس! و چون پرنده هارو دم در نذاشتم الان تراس کثیففففففه کثیفه! اینم اضافه کنم خونه جارو نزده شده و حرفی باقی نمی مونه جز بهم ریختگی و چرک! حالا این وسط که همه هی میگن ولش کن، اعصاب خودتو خورد نکن و میخوان منو آروم کنن که تلاش بیخودیه. حالا خونه تکونی پیش کش یه جاروپاروام قسمت نشد. حالا از خیل عظیم کارهای رو زمین مونده ظرفای نشسته ی سینک تو آشپزخونه رو شستم و الان میخوام جمع و جور کنم. میدونم باز جمع نمیشه چون وسایلای مغازه هنوز تو خونس و نظم بگیر نیست الان خونه ولی باز یه باری از رو مخم برداشته میشه. خیلی باکلاس دارم پادکست بی پلاس گوش میدهم و الانم تو استراحت بین دونیمه لم دادم. خیلی سریع این چهار روز از فروردین گذشته و خیلی معمولی. دلم میخواست یه بکشن میزدم و جادووار همه چی مرتب میشد ولی کاری نمیشه کرد باید بلند شم و سروسامون بدم به این زندگی. 


+تاریخ یکشنبه 98/1/4ساعت 3:57 عصر نویسنده ره گذر | نظر