سفارش تبلیغ
صبا ویژن

می خواهم

گوش باد را بگیرم

که این همه دور موهایت نپیچد

و با زندگی ام بازی نکند

 

تو هم کاری بکن

 

مثلا دکمه پیراهنت را ببند

مثلا دامنت را جمع کن

و فکر کن پیاده رو خیس است


+تاریخ چهارشنبه 95/12/25ساعت 3:6 صبح نویسنده ره گذر | نظر

(نشد کپی کنم و موضوع مهمی ام نبود، صرفا جهت یاددآوری خودم: آرایشگاه زنانه ی عربی طور:/ ماساژ به قیمت خون بها) و اما بعد: این الان که همون بعدنای چند خط بالاس دقیقا دو روز بعد میشه! یعنی اصلا یادم نیس چی میخواستم بگم و جریان چی بوده که اینقد قاطی پاتی بودم:/ البته خوب یادمه ولی نوشته نشه برای بشریت مفیدتره!!! اصلا اعصابم خط خطی میشه بهش فکر میکنم. نتیجه اخلاقی اینکه با طناب پوسیده ی بععععضیا هیچ وقت نباید توی چاه رفت، وگرنه عاقبتش همین میشه! پشیمانی و پشیمانی و پشیمانیییییی:-)) فقط میتونم به خودم و حال این روزام همینجوری الکی بخندم که واقعا گریه جوابگو نیست فقط باس خندید اونم قهقهه عاااا قهقهه

امسالم تموم داره میشه... شد یعنی! چیکار کردی ره گذر؟؟؟


+تاریخ دوشنبه 95/12/23ساعت 6:1 صبح نویسنده ره گذر | نظر

هیچ جا وبلاگ خود آدم نمیشه! این جمله رو یکی از بزرگان هم عصرمون گفته :-) پسورد عوض کردن هم برا من معضلى شده عا! عوض میکنم بعد یادم میره خلاصه که اینجارو خدا آزاد کرد چون پاک یادم رفته بود چی گذاشته بودم اون پسوردی که سازمان سیاام نمیتونه حدس بزنه :-))) اینقد امنیت هم خوب نیستا !!! خلاصه من باز اینجام ، همیشه اینجام ، یه روز که نباشم اینجا یعنی جسمم تو این دنیا نیست. پس: بسم الله الرحمن الرحیم ، یه شروع ! بنامِ دههء 30 زندگىِ من :-) شروع خوب و شلوغى داشت این سرازیرى بسمته 40 سالگى! ده سال وقت دارم بیشتر عادم بشم! ازم بعیده یا قریبه؟


+تاریخ یکشنبه 95/12/8ساعت 6:25 صبح نویسنده ره گذر | نظر

در تمام سال های رفته بر ما، روزگار
شادمانی می خرید از ما و ماتم می فروخت

من گلی پژمرده بودم در کنار غنچه ها
گل فروش ای کاش با آنها مرا هم می فروخت


+تاریخ پنج شنبه 95/10/23ساعت 11:29 عصر نویسنده ره گذر | نظر

امام حسین علیه السلام: « اما ان الصابر فى غیبته على الاذى و التکذیب بمنزله‏المجاهد بالسیف بین یدى رسول الله (صلی الله علیه واله) » ... هان صبر کنندگان بر اذیت و آزار و تکذیب دشمنان در زمان غیبت‏ قائم آل محمد (علیه السلام) مانند مجاهدانى هستند که همراه‏ پیامبر با شمشیر پیکار مى‏کنند.


+زندگی خصوصی هر کسی به خودش ربط داره... آینده و گذشته اش به خودش مربوطه
+فضولی موقوف حتی شما دوست عزیز
+دوست دارم اینقد نامرتب و شلوغ بنویسم به هیچکس ربطی ندارهههههههههههه :/
فضولوحسودونامرد هیچوقت قابل بخشش نیستن.
.......................................
- کی گفته من معلمم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟:/ نه واقعا؟
- کی گفته من حرفام درسته؟ اینا جوابه کامنت بود الان
......................................
اینستاگرام جنگولکبازی نیست
اونیکه گفت بدونه که اگه اونو نداشته باشه از دنیا
و دنیایِ بچه هاش عقبه و اگه بیاد سریع یاد میگیره،
اینم الان جوابه کامنت بود.
.............
بقیه به اندازه کافی از من شناخت دارن :/ جواب لازم نی
بعدنوشت: ویرایش شد.

+تاریخ پنج شنبه 95/10/23ساعت 11:10 عصر نویسنده ره گذر | نظر

چقددددددد تغییر سخت و دردناکه مخصوصاً الان که نزدیکایِ سی سالگی دارم میرسم. 

اینجا بسته شد تا ابد. کوچ کردم کامل کامل به اینستاگرام. سبکِ جدید در عصرِ جدید

آدرس به آشنایان داده میشود :-)


+تاریخ سه شنبه 95/9/2ساعت 4:50 صبح نویسنده ره گذر | نظر

به کدام پنجره بگویم

که فردا صبح

چشم در چشم آفتاب رسوایم نکند!

دوست داشتنم را

به کدامین خیال گره بزنم

تا طناب دار بی کسی را دور گردنم نبافد!

و از دردهایم 

برای کدام ابر بگویم

تا آبروی یک مرد را چند فصل نگه دارد!

 

خودت بگو

یک دریا چند

سال می تواند بغضش را

نگاه دارد

تا خوابش پریشان نشود 

و یک شاعر چند شعر می تواند

دوام آورد

تا عشق

از آستین شعرهایش بیرون نزند!


+تاریخ دوشنبه 95/9/1ساعت 5:2 صبح نویسنده ره گذر | نظر

امسال عجیب شد اصلاً!

پدرها و برادرمان به زیارتِ ارباب، مادر و خواهر کنار خواهرش. 

ما هم اربعین به رسمِ نذر هر ساله ام، شله زرد میپزیم. زیارت اربعین میخوانیم. 

_ قدردانی از پزشکی که محلِ ناله های مریضِ ترسو نمیگذارد و او را به صبر فرا میخواند. از همین تریبون : تشکر! تشکر! اگه نبودی که الان با پای منهدم شده رفته بودیم که!!!! این دوهفته از غنیمت جنگیِ 2016طور هم برایم با ارزش تر است. انگار نفس های آخرم را میکشم از هوای آلوده ی شهرم :-) 

_ لازمِ بگم که تو زندگی مشترک آدم پوستش کنده میشه؟ ولی زندگیِ مشترک کور خونده! اینجانب پوستم کلفت شده بد! نمیذارم زندگیم هر جا دلش میخواد بره. توکلم به خداس و تسلیم ولی اون طور که دوست دارم زندگی میکنم و براش میجنگم. 

_ برای توصیفِ حالم، خوب یا بد کلمات مناسبی نیستن. بیشتر از ستاره های آسمون الحمدلله رب العالمین.(یه اصطلاحِ قشنگ برای شکر کردن لازم دارم، این یکی تستی بود ولی به دلم ننشست.) 


+تاریخ سه شنبه 95/8/25ساعت 2:8 عصر نویسنده ره گذر | نظر

دو هفته بیشتر :-)


+تاریخ یکشنبه 95/8/23ساعت 10:19 عصر نویسنده ره گذر | نظر

_ اوقات گذرروندن در کنار بعضی ها مساویست با عذابِ الیمممممم!!! بطور مثال: مالک خط تلفنِ منزل، که خانم هم باشه! شاغل هم باشه! رانندگی هم بلد نباشه! به حکیمیه بگه شمران نو!!! تیریپِ وجدان کاری داشته باشه ولی حتی اینقد شعور نداشته باشه که وقتی میره مخابرات تو صف بایسته!!! تنها روزنه ی امیدِ این ماجرا اینه که دیگه هیچ نقطه اتصالی نیست که دوباره مجبور بشی ریختشو ببینی!!! واااااای! من بی حوصله شدم یا ملت اینقد حوصله سر بر و پرافاده شدن؟؟؟ تازه یادم رفته بود :/ 

_ تو یه روز شلوغ، وسطِ یه عالمه کار، وقتی با یه نفر قرار داری تا منتظری طرفت سر قرار حاضربشه، از ماشین پیاده شو برو بسمتِ لوازم تحریری و درجه ی وسواستُ بذار رو نرمال! اولین دفترچه یادداشتی که دیدی با یه خودکار ژله ای بخر! اووووف! انگار این دفترچه ی کاغذیِ ساده با جلدِ براقِ بادمجونی رنگ قراره منو به آروزوم برسونه! چه سرنوشتِ خجسته ای داشت این دفترچه :) مینویسم یادداشت های چند خطی مو یه جایی که فقط خودم هستم و خودم و رازهام.

_ یه حسِ جدید. یه حسِ آروم. تردید من برای صحت و سقمِ این موضوع!؟ دلم میخواد لحظه لحظه شو تجربه و زندگی کنم حتی این تردید رو.

_دیشب یکم حرف زدم، تو دیدم چقد بدم تو به کلمه آوردنِ فکرها و اونچه تو سرم میگذره! یعنی حجمِ عظیم افکار و احساسات توامان رو میشه تو چند تا جمله بیان کرد؟ میشه و نمیتونم یا نمیشه خودمو اذیت نکنم؟ 

پ.ن:آخر یه تشک خوشخوابِ استاندارد برای این تخت میگیرم :/ چقد مزخرفه!!! 


+تاریخ سه شنبه 95/8/18ساعت 6:42 صبح نویسنده ره گذر | نظر