شور به پا میکند ، خون تو در هر مقام
میشکنم بی صدا در خود ، هر صبح و شام
باده به دستِ تو کیست؟ طفلِ شهیدِ جنون
پیر غلامِ تو کیست؟ عشق علیه السلام
در رگِ عطشانتان ، شهدِ شهادت به جوش
میشکند تیغ را، خنده خون در نیام
ساقی بی دست شد ، خاک ز می مست شد
میکده آتش گرفت ، سوخت می و سوخت جام
بر سرِ نی میبرند ، ماه مرا از عراق
کوفه شود شامتان ، کوفه مرامانِ شام
از خود بیرون زدم ، در طلبِ خون تو
بنده حر توام ، اذن بده یا امام
عشق به پایان رسید ، خون تو پایان نداشت
آنک پایانِ من ، در غزلی ناتمام
علیرضا قزوه