سفارش تبلیغ
صبا ویژن

توقعتو از زندگی که میاری پایین اون موقس که شاهانه زندگی میکنی، درسته که بعضیا اسمشو میذارن الکی خوش! ولی وقتی چشاتو میبندی و به خیلی چیزا فکر میکنی، یعنی تو کسری از ثانیه زندگیت جلو چشمت عبور میکنه اون موقس که یه نفس عمیق میکشی و فقط شکرخدا میکنی لزومی نداره برای کسی توضیح بدی همینکه خودت میدونی چه بهت گذشته و الان اینجایی یه عالمه معناداره که فقط خودت میفهمی.

دیوار کشیدم، یه دیوار خیلی بلند بین خودم و همه. خیلی نمیخوام بگم که شلوغ کاریه و اتفاق خاصیه، فقط به مرور زمان اینجوری پیش اومده یعنی این دیوار آجر به آجر خودش رفته بالا و منم بدم نمیومده که بره بالا. موقعیت خوبی نیست که تو یه موقعیتی باشی که فقط یکی در طول تاریخ اونجا باشه و اونم خودت و خودت و خودتی. یعنی ازون سرنوشتا که فقط یدونس! حالا تو بیای با کی درددل کنی که یذره بتونه بفهمه و درک کنه؟! نه دیگه. پس دیگه ببند دهنتو ... اینارو با خودم بودم همشو. 

کاش آدما خودشونو میشناختن، یعنی منصف بودن و زود هم به شناخت از خودشون میرسیدن. بعد هم این خودشناسیشونو مینوشتن و به همه نشون میدادن. اون موقع یه آدم دیگه تکلیفش معلوم بود که ... نه آخه این فرض نمیتونه به نتیجه ی دلخواهم برسه چون تو داستان من یه اجباری بود. که حتی این فرضِ محال هم ممکن بود بازم نتیجه همین بود. 

ده روزی میشه که برگشتم و یجورایی داره خوش میگذره، یعنی اگه بخوام مقایسه کنم که درواقع الان از بهشت دارم مکاتبه میکنم. ولی خب نمیتونه اینجا بهشت باشه فقط یه برزخِ آرومه، با یه عالمه وقتای خالی و یه سری وسوسه البته. حرف خاصی نمیخواستم ثبت کنم فقط یسری خط خطی و اعلام زندگی، همین. دیشبم یکم نوشتم که حواسم پرت شد اومدم همش پریده بود. راستی یه ساختمون هست که بعد از مدتها نیمه کاره رهاکردنش امروز دیدم نماشو دارن انجام میدن، سفید:-) بعضی چیزا نیستن نیستن نیستن نیستن ولی وقتی شد و بوجود اومدن دیگه میمونن میمونن میمونن میمونن و امکان نداره از بین برن، مثل اون ساختمون. 


+تاریخ سه شنبه 96/5/24ساعت 5:25 صبح نویسنده ره گذر | نظر