بازگشت من بعد از پونزده سال به برنامه نویسی! نشون دهنده ی اخرین تلاشم برای رشته ایکه دوسش داشتم و توش درس خوندم ولی همیشه فکر میکردم که نتونستم و فضا فراهم نبوده که در این رشته فعالیت کنم، حالا اخرین فرصت رو بهش میدم. همیشه این اخلاقو داشتم، فرصت دادن! این اخرین شانسیه که دنیای صفرویک ها میدم اگر موفق بشم که به به و چه چه و ایول به خودم! اگرم نه که بازم مهم نیست همینطور که 15 سال گذشت و فراموش شد بقیه اش هم میگذره. میرم دنبال علاقمندی بعدیم که اولویت کمتری داره ولی اون رو هم به اندازه کافی عاشقم، میرم سراغ خیاطی اگه برنامه نویسی نشد که میشه ؛-)
دلم میخاست بقیه ی چیزایی که از دستشون دادم هم اینقدر نزدیک بودن بهم که یه فرصتی بهشون بدم. یه فرصت بدم به کسیکه هیچوقت فرصت نکرد بهم بگه دوستم داره، فرصت نکرد برام هدیه بخره، فرصت نکرد دلشوره ی کادوی تولدم رو داشته باشه، فرصت نکرد کنارم بشینه و غذا بخوریم. همین خوشبختی های کوچیک که هیچوقت با هم تجربه نکردیم، چون هیچوقت فرصت نشد. چون بدترین وقت و بدترین جا و بدترین زمان ممکن ما همو دیدیم، هزار تا سوءتفاهم که نباید پیش اومد و ما درست مثل دو قطب هم نام آهنربا دور و دور و دورتر شدیم. هربار که یکی از ما تلاش کرد تا فرصتی به اون یکی بده اوضاع بدتر شد! کاش میشد یه زمان دیگه ای بدنیا می اومدم؟ این دلهره های بهمن ماهی دیوونم میکنه و شروع میکنم به چرت و پرت نوشتن... این نوشته های هیچ جایی توی دنیای من ندارن، فقط یه فکره یه پرش به ذهنه، فقط یه خاطره اس از یه روز و از یه پیاده روی کوتاه، فقط اثراته یه سیلی روی یه صورته. این خطوط هیچ تفسیری ندارن، هیچ وجود خارجی ای هم ندارن، فقط چون بهمن ماه شده.
شاید و حتما اون دنیا ازم بپرسن خب آدم ناحسابی چرا یادآوری میکردی چیزی رو که باید بندازی بره و رهاش کنی؟ منم جواب میدم: میدونید خیلی شعی کردم، تمام سعیم رو کردم که شریف باشم که آدم باشم که هیچ جایی هیچ اثری از هیچی نمونه، هیچی هم نمونده خیلی موفق بودم بی انصافی نکنید این نوشته ها هیچی رو ثابت نمیکنن من هنوزم بارزترین صفتم بی رحم بودنت و منطقی تصمیم گرفتن. بعد از این دقایق و بعد ازین نوشته ها برمیگردم به دنیای خودم من اونجا زندگی خوبی برای خودم ساختم و هیچ وقت اجازه نمیدم هیچی خرابش کنه، آدما خیلی پیچیده هستن منم آدمم فقط همین.