(اگه یه روز بگم ازین حکایت ... که به تو کردم عادت ) افسوس خوردن اصلا خوب نیست، پرونده های باز ذهنی اصلا خوب نیستن. یه پرونده توی ذهنم باز مونده و با اینکه خیلی تلاش کردم که تمومش کنم موفق نشدم، هر از چند گاهی یه قول جدید به خودم میدم که آره! دیگه فکر نکن فراموش میشه و فراموشی غنیمته انسانیته ، خیلی موفق بودم از حق نگذریم ولی شیطانه رجیم هم بیکار نمینشینه. ( اشکای یخیمو پاک کن . درای قلبتو واکن) ... راستی دوشنبه عکاسی داشتیم، بعد از حدودا دوسال خنگولا فهمیدن که خونه ی ما لوکیشن خوبیه برای عکاسی ! و اون خنگولا کسی نبودن جز من و دوستم! اینکه دیگه لوکیشن ثابت دارین و آویزون کسی نیستیم اینقدر آرامش داره که خدامیدونه. تا عکسا ادیت بشن و پست بشن خیالم کامل راحت نمیشه ولی بازم اون باری که حس میکردم از دوشم برداشته شده. سنگینی بارش رو فقط روی دوش خودم حس میکنم :-) زیبا نیست؟ راستی میدونستی اگر من ساعت ها تنها باشم ، تمام اون ساعتهارو روی مبل میشینم و سرم توی گوشی موبایلمه؟ :)) الان چند ساعتی تنهام و اصلا از جام تکون نخوردم! فلشِ عکسارو آماده کردمو چند تا کار عقب افتاده با لپ تاپ رو انجام دادم و الان که ساعت ده شب شده استرسه ظرفای نشسته ی توی سینک رو دارم! و البته دلضعفه ی شام و ناهار نخوردن. فکر میکنم آدمای زیادی مثل من باشن که خیلی خانوم و کدبانو و همه چی تموم نیستن ولی خب هیچ کدوم نمیان از این لحظاتشون بنویسن که من کمتر حسه تنهایی کنم بجاش اون خانومی خیلی کدبانو یه زیر دارن کیک میپزن و جارو میزنن و گردگیری میکنن و یه بند ازین هنراشون عکس و فیلم میگیرن :)) آه خدا ... کی این کارایه خونه تموم میشه؟