_ راستی قبل از شروع تعریف کردنام یه خبر بدم، برادرشوهرم یه دختر لبنانی گرفت :-)) این تفکره پسرای ایرانی درباره ی دخترای لبنانی خیلی چندش آور و خنده داره برام ، و تنها جمله ایکه میاد توی ذهنم اینه که : ما که با همزبون داریم زندگی میکنیم 90درصد حرفای همو نمیفهمیم خدا بداد اینا برسه خخخ ، حالا برای مراسم عقد و آشنایی بیشتر احتمالا تا ده روز آینده مام میریم دیاره اعراب و دیدارم از نزدیک با جاری عزیزم تازه میشه. خیلی از من کوچیکتره حس مادر به فرزند دارم بهش.
_ این هفته با برنامه های شلوغش بخیر گذشت، هم سفر دوستانه به قم انجام شد به تورلیدری من :)) هم جشن تولده دختری به همه خیلی خوش گذشت. هنوز بادکنکا روی دیواره ، راضی بودم از همه جزییاتش ، هم کیک خوشمزه و اقتصادی شد، هم شام خوب بود که مامانم اومد زحمتشو برام کشید، به بچه کوچولوهام خوش گذشت. دختری یکم بداخلاقی کرد چون مریض حال بود ولی وقتی بچه داداشم اومد دیگه به عشقش رسید و خیلی گوگولی شد. مهمونا خودمون بودیم و زنونه بود ، میخاستم باباها رو هم بگم ولی برای همسری ماموریت پیش اومد و رفته بود سنندج. تو این شلوغیا بهش میگم داری میری سنندج اونجا حالا شهید نشیا! یجا بهترو انتخاب کن :))
_ سفر قم هم خیلی خوش گذشت ، با بروبچ مجازی رفتیم ، از سال 87 که وبلاگ زدیم با هم آشنا شدیم و هنوز با هم در ارتباطیم، رفتیم خونه ی یکیشون و خیلی ازمون پذیرایی کرد و حسابی خاطره انگیز شد. اینقد برنامه فشرده بود و با بچه تنظیمش سخت بود فقط اون لحظه که داشتیم میدوییدیم که به قطار برگشت برسیم باید ازمون فیلم میگرفتن :)) یجوریایی هیچ گدوم باورمون نمیشد که تونستیم جمع بشیم آخه تعدامون زیاد بود با بچه کوچیکا 12 نفر میشدیم ، رفت با ون فرودگاهی رفتیم ، برگشت با قطار
پ.ن: راستی رابطه م با همسر بشدت گل و بلبل شده چون همش ماموریت بوده