ببین راه و روش خودتو مشخص کن، اگه میخای آدم دری وری باشی خب سعی کن آدم دری وری ای باشی، یعنی من شخصا با این موضوع که یه آدمی بی انصاف و بی شخصیت و بی شعور باشه هیچ مشکلی ندارم چون تو تکلیفت از اول با این جور آدما مشخصه. از اول شاید این آدم دوست صمیمی تو بشا ولی تو فاصله تو باهاش حفظ میکنی و میدونی این دوستی برای فان هست و اونو به خلوتت راه نمیدی. ولی مشکل از جایی شروع میشه که تو به یه گاو اعتماد میکنی و اون رو آدم امنت قرار میدی، چون در اولین نگاه ، در اولین برخوردا اون رو آدم امنی دونستی، بهش بها دادی ، باهاش درد دل کردی ، باهاش خاطره ساختی و بهش حتی تکیه کردی ، بهش دلبسته و وابسته شدی ، حالا این آدم یه کاری میکنه که بخدا اون آدمای ناامنه زندگیت هیچ وقت باهات نمیکردن! نمیدونم تونستم خوب بگمش یا نه، ولی بابا آدم باشید. وقتی یکی بهتون اعتماد میکنه و بهتون دلبسته میشه حداقل احترام و اعتمادش رو بباد ندید، اون آدم دیگه اون آدم سابق نمیشه، تو تمام فلسفه ی زندگی اون آدمو نابود کردی ، دیگه تا آخر عمرش با عینک بی اعتمادی به همه چی نگاه میکنه چون ممکنه هر لحظه همه چی خراب بشه.
میخاستم یجوری بنویسم که مثلا درس زندگی طوری بشه :-) ولی کی میدونه که پشت این درساییکه زندگی بما داده چه تجربه هایی هست، چه بغضایی هست، چه نگاهای سنگینی هست. دلم میخاد برم ، برم جاییکه هیچ کس منو نشناسه، جاییکه دست هیچ کس بهم نرسه. حقم نبود. کاش بعد از مردنم دیگه واقعا بمیرم، نمیخام عقوبتی در کار باشه ، من میبخشم همه رو و میخام بمیرم.