زیرمجموعه ی خودم هستم

مثل مجموعه ای که سخت تهی ست

در سرم فکر کاشتن دارم

گرچه باغ من از درخت تهی ست

عشق آهوی تیزپا شد و من

ببر بی حرکت پتوهایم 

خشمگین نیستم که تا امروز

نرسیدم به آرزوهایم

نرسیدن رسیدن محض است

آبزی آب را نمیبیند

هر که در ماه زندگی بکند

رنگ مهتاب را نمی بیند

دوری و دوستی حکایت ماست

غیر از این هر چه هست در هوس است

پای احساس در میان باشد

انتخاب پرنده ها قفس است

وسعت کوچک رهایی را 

از نگاه اسیر باید دید

کوه در رشته کوه بسیار است

کوه را در کویر باید دید

گرچه باغ من از درخت تهی ست

در سرم فکر کاشتن دارم

شعر را، عشق را، مکاشفه را

همه را از نداشتن دارم ...



برچسب‌ها: یاسر قنبرلو شعر
+تاریخ جمعه 103/9/9ساعت 3:25 صبح نویسنده ره گذر | نظر