پست قبلی حالا که نوشته شده روی مغزمه، آخه دنیام رو سیاه نگه نمیدارم. من دارم زندگی میکنم ، حالم خوبه ، شام خوردیم ، خندیدیم ، از روزمره حرف زدیم ، از آینده گفتیم . میدونی دنیای عادی رو دوست دارم ، تا وقتی کتری روی گازه و آب جوش داریم برای چای خوردن ، من حالم خوبه. اضطراب اینکه یهو خراب شه این آرامش باعث میشه هرروز یادآوری کنم که تکیه نکن، جاخالی میده. الان باز اومدم بنویسم که از روزای عادیم لذت زیادی میبرم، فردا میرم مهمونی خونه ی رفیقم ، تم خزپارتی داره ، میخایم لباسای زشت و ضایع بپوشیم ، سرخاب سفیداب کنیم  و شلنگ تخته بندازیم. روزای خوب بیشترن :-) حالا خلاصه که درددلی میام مینویسم ، فقط خودم میفهمم چی مینویسم، شاید اصلا زمان بره نفهمم اینجا منظورم چی بوده، ولی میدونم نوشتن و بیرون ریختنش حالمو بالانس میکنه، اینجا نگران قضاوت شدن نیستم، اینجا خونمه.


+تاریخ چهارشنبه 03/11/17ساعت 1:36 صبح نویسنده ره گذر | نظر