پیام داد، گفتم : چی شده ؟ حوصلت سررفته؟ یادی از من کردی! عجیبه. میدونستی چت کردن رو دوست دارم؟ گفت: چرا نمیگی چی دوست داری؟ یه آهنگ قشنگ براش فوروارد کردم. گفت : میدونستی عاشقتم؟ گفتم : قلبم از سنگ شده، حرفات تاثیری رو من نداره، حرومشون نکن. گفت: نگو، درستش میکنیم ، هر کاری بگی... گفتم: دیگه نمیتونم باهات زندگی کنم. منو شیکوندی، نمیتونم تیکه هامو جمع کنم... نمیخام دیگه ببینمت. میدونستی فرداش رفتم پیش پلیس، بعدم رفتم پزشکی قانونی، سنگینی نگاه آدما رو یادم نمیره... دیگه هیچی نگفت.
حرف زیادی ندارم باهاش بزنم، چجوری میخاد درستش کنه؟ من هیچ تلاشی نمیکنم، خسته تر از اینم که بخام همچین گندی رو جمع کنم.