من ازونام که خیلی راحت میتونم برای بقیه نسخه بپیچم، یعنی وقتی یه نفرو میبینم که توی دهه بیست زندگیش ایستاده و نمیدونم میخاد چیکار کنم برام خب مثل روز روشنه که باید اینکارو کنه، اونکارو کنه :-) یا مثلا چند شب پیش که رفیقی ازم پرسید چیکار کنم این راهو برم یا اون یکی ، خب برام مثل روز روشن بود باید بره سراغ عشقش! بسوزه پدر تجربه، وقتی که سن و سال کمتره این تردیدا خیلی عقب میاندازتت، کاش یکی بود همیشه که بگه جوون این راه برات بهتره! البته که آدمی میدونه و میشنوه گاهی و عمل نمیکنه... حالا چی شد اینجوری شد حرفام، میخاستم بگم حالا من یه مدت به خواهرم گیر داده بودم برو هنر بخون دختر! که از تو ریاضی هیچی درنمیاد! بابام جان من دوتا پیراهن بیشتر از تو پاره کردم، خب اینکا اون گوش نداد که جای شکی نیست ولی اینکه من به این نتیجه رسیدم که آدمی آرزوهای خودش رو میخاد در دیگران ببینه جای بسی خرسندی داره. ازین رو من تصمیم گرفتم راهی که به برنامه نویسی منتهی میشد رو ببندم و راهی که به هنرمندشدن میرسه بگشایم! و کلاس طراحی دارم میرم در آخر! فکر میکنم یه بیست سالی رو پیش رو دارم و دلم میخاد در نقاشی و هنر این سالهای روبروم بگذره، درسته که مثل بچه های کلاس اولی هستم و استعداد خاصیم ندارم که بخوام بهش تکیه کنم ولی دوست دارم نقاشی کردن رو ، ازینکه با دستام چیزی بکشم یا چیزی بنویسم حس خوبی پیدا میکنم. حالا کلاسی که میرم آنلاینه بخاطر وجود دختر کوچولوم ، و از گردنم آویزونه همچنان! و وقت تمرینم ندارم! ولی... شروع کردم. خیلی پرفکت فکر نمیکنم برای انجام کارام، همین که فکرم مشغوله و باطل نمیگردم و زندگیم جهت داره برام بسه.
پ.ن: راستی بالاخره مدرسه برای دختر یافتم، البته که نیافتم و انتخاب نهایی رو انجام دادم. این همون اولین مدرسه ای بود که رفتیم و چقد غررررر زدیم بعدش :-)) بعد از دیدن هفت هشت تا مدرسه ی دیگه ، قربونشم میریم ، بخدا!
پ.ن: راستی سکوت خوب نیست و یکمم حتی خطرناکه منم البته یوقتایی لفظشو میام که میخام سکوت کنم ولی آموختم که حرفامم بزنم، درددلالم بکنم. خلاصه که انسان عاقلی شدم در طول این زندگی. قسمت منم این بوده، به یه بنده خدایی فکر میکردم که پدرومادرش که جدا شدن، خودشم با نامادری بزرگ شده، پسرشم در 21 سالگی از دست داد چندی پیش! در مواجهه با همچین سرنوشتی ، ما همگی از خوشبخت ترین موجودات زمینی بحساب میایم. منم داستان خودمو برمیدارم و بهش رضایت میدم، این حرفا که حقم بود و حقم نبود مال این دنیا نیست. اینجا یسری درد و رنج میریزن تو کاسه ات، حالا هنر خودتو نشون بده که چند مرده حلاجی، هر چی بخوای انکارش کنی فقط داری درداتو بیشتر میکنی، بپذیرشون دختر! دردا مال توئه ، به آغوشت بکش.