میگه فعلا که خدا ریخته رو ما ، یا اون یکی میگه که خدا در مقابل مشکلات و سختیام کاری نمیکنه توقع داشتم سریع دست بکار شه لابد بزنه ظالمو له کنه! من توی دلم توی مغزم ازین خداها برای خودم نمیسازم. یعنی وقتی بدبخت شدم هیچ وقت نگفتم خدایا چرا با من داری اینکارو میکنی؟ بیشتر از اینکه بگم خدایا چرا زدی دهنمو سرویس کردی میگم که پدر و مادرم جوون بودن و تجربه نداشتن مثلا ، یا اینکه من عقلم کم بود ، آخه خدا بیاد چیکار کنه وقتی من دارم گند میزنم به زندگیم! ولی اونجا که خدا آبرومو خرید ، آره اونجا دستای خدا رو دیدم، با جاییکه منو از گناه هی دور و دورتر میکنه آره دستاشو میبینم. خدای من خیلی مهربونه ، خیلی ام دستای منو باز گذاشته تا بفهمم چند مرده حلاج هستم. وقتی دارم تجربه میکنم کنارمه ، دستاش روی سرمه، ولی معجزه های عجیب و غریب یا نشونه های خیلی آرتیستی جاش توی این دنیا نیست خیلی. نمیگم ندیدم معجزه! دیدم ، خیلیم دیدم. ولی انتظارشو نمیکشم که بعدا از خدا بخوام ناامید بشم.من کار خودمو میکنم ، خدا هم خداییشو میکنهف ادبمو بهش حفظ میکنم و تو کاراشم دخالت نمیکنم. اگر کسی عمرش تموم شد، بی تابی حقمه ولی اینکه بگم چرا من؟ خب میمیریم دیگه. این بحث مردم ، مرگ ! این خیلی داره نابودم میکنه، میتونم تحمل کنم برای خودم اتفاق بیفته ولی الان، نمیدونم چیکار کنم، این که کاری از دستم برنمیاد اذیتم میکنه، به خانواده ی داغدار چی میتونی بگی که تسکینشون بده... کاش یه جای بهتری ایستاده بودم به کسیکه مادرشو از دست داده بتونم بهتر کمک کنم، یه تیکه ای قلبم یه حس عجیبی داره. درموندگی!

_ قاتی پاتی نوشتم، هی میرم گم و گور میشم. باز میام پیدا میشم. وقتایی که نیستم اتفاقا حالمم خوبه! و وقتاییکه تند تند پست میذارم قطعت یه چیزیم هست.


+تاریخ پنج شنبه 03/12/9ساعت 1:1 صبح نویسنده ره گذر | نظر