توی مطب دکتر منتظرم تا نوبتم بشه، دورتادور اتاق انتظار حدودا ده نفریم که بدون کلامی صحبت نشستیم و گمونم تا دو ساعته آینده به همین منوال ادامه پیدا کنه. من تا قبل از اینکه بیام اینجا داشتم با گوشیم بازی میکردم، بازی ریاضی ساده که توش جمع و تفریقه و فوقش ضرب و تقسیم :-) باز بهتر از این بود که مثل بقیه زل بزنم به کفپوش اتاق یا بغل دستیمو بپام! توی قفسه کتابای زیادی میبینم ، چرا هیشکی یدونش رو برنمیداره؟ یکمم هوا گرم شده ! دوسه تا غر دیگه بزنم امتیاز این مرحله رو بدست میارم. چیز خاصی نمیخاستم بگم ، بیشتر از اینکه عکس العمل منشی مطب خوب بود و با روی باز ازم استقبال کرد خوشحالم. میگم چقدر زیاد رفتار آدما میتونه حالم رو خوب کنه مخصوصا توی این شرایطی که هستم. وقتی با اون رژ صورتی پررنگش بهش لبخند زد و بهم قوت قلب داد انگار یه جون به جونام اضافه شد.
هیچی دیگه، همین.