همه محاسبات مرا در هم ریخته ای
تا یک ساعت پیش
فکر می کردم
ماه در آسمان است
اما یک ساعت است
که کشف کرده ام
ماه
در چشمان تو جای دارد
نمیتوانم نامت را در دهانم
و تو را در درونم پنهان کنم
گل با بوی خود چه میکند؟
گندمزار با خوشه اش؟
طاووس با دُمش؟
چراغ با روغنش؟
با تو سر به کجا بگذارم؟
کجا پنهانت کنم؟؟؟
وقتی مردم تو را در حرکت دستهایم ،
موسیقی صدایم
و توازن گام هایم
می بینند.
پ.ن: توضیح و تفسیری و در مجموع کلماتیکه نزار قبانی تو اشعارش بکار برده خبر از عشق و علاقه ی عجیب و غریب و عمیق اش میده! و چه موهبتیه که زبانِ بیانِ عشقتو داشته باشی. الان دیدم یجایی اینطور شرحِ دلدادگی داده : « وقتی گفتم دوستت دارم ، میدانستم شورش کرده ام بر قبیله ام و ناقوس رسوایی ام را به صدا درآورده ام ، میخواستم برانداز سلطه ی مردان باشم تا جنگل های انبوه برویند و آبی دریاها فزونی یابد و کودکان جهان آزاد شوند ، پایان عصر بَربَریت را میخواستم. وقتی که دوستت داشتم ، میخواستم درهای حرم سراها را بشکنم ، وقتی گفتم دوستت دارم میدانستم الفبایِ تازه ای برای شهرِ بی سوادها اختراع میکنم و به مردم شرابی میبخشم که نمی شناسند. » _خدایش بیامرزاد_
أُحبُّک
ولا اضعُ نقطهً فی آخرِ السطرِ
_دوستت دارم
و در آخر سطر نقطه ای نمیگذارم
پ.ن:عجب شاعری بودن جنابِ نزارقبانی!خدایش بیامرزاد، بیشتر ازش شعر میخوام بخونم.