نوروز نود

پ.ن1:خدایا اَحسن کُن حال و آینده اَم رو...
پ.ن2:خدایا اَحسن کُن حال و آینده یِ فامیل و دوستان و بستگان و وبلاگی ها و شیعیان و مسلمین رو
پ.ن3:به علت ضیق وقت آخرین پست سال 1389 بدین ترتیب شد ، وقت سر خاروندن نداشتم چه برسه به پست گذاشتن.

سال تحویل امسال ، ولی تو در کنارم نیستی و این برای من چقدر تلخ است و کاش لحظه ی سال تحویل بغض در گلویم را نَفهمند و اشک در چشمم را نَبینند و آه در نهادم را نَشنوند ... ای احسن الحال خودت می دانی آنرا که من می دانم و کسی را یارایِ فهمیدنش نیست...ای احسن الحالِ من ، عیدمان را مبارک کن.


+تاریخ یکشنبه 89/12/29ساعت 6:12 عصر نویسنده ره گذر | نظر


دو کفترون
وای ؛ باران باران
شیشه ی پَنجره را باران شُست.
از دِل مَن اَما ،
چه کسی نقشِ تو را خواهد شُست؟

آسمان سُربی رنگ ،
مَن درون قفس سَرد اُتاقم دِلتنگ.
می پَرَد مُرغ نگاهم تا دور
وای باران باران
پَرمُرغان نِگاهم را شُست...
لانگ شات به گمونم

پ.ن-1:عکس اول زوم شده روی دوکفترون .. عکس دوم بدون زوم (هایلایت عکس: جای نشستن دوکفترون ) ، تو عکس دوم دیگه کفترا پریده بودن ، دنبالشون نگردین ، عکس هنگامی گرفته شده که به شدت داره بارون می یاد ، و این کفترون زیر بارون اونجا نشسته بودن.
پ.ن0:شاعر (حمید مصدق)
پ ن1: باروووووووووووووون باروووووووووووووووووونه ...
پ.ن2: P100,10M,ZOOM 26x,Full HD Movie ...  عجب دوربینیه!!!
خداییش زوم رو ببین:)
پ.ن3: 7 روز و 15 ساعت و 7 دقیقه و 31 ثانیه و 127 میکرو ثانیه تا لحظه سال تحویل باقی مونده.


+تاریخ یکشنبه 89/12/22ساعت 12:39 عصر نویسنده ره گذر | نظر

15نوروز نود روز و 10 ساعت و 58 دقیقه و 28 ثانیه تا لحظه سال تحویل باقی مانده است ، اینو گوشه یه سایته نوشته ، دارم موسیقی وب ترنم رو گوش میدم (وسعت سبز : حمید غلامعلی)، خونه زندگی رو هواس و وسط یه اتفاق تاریخی به نام خونه تکونی گم شدم ، از لای پنجره سوز سرما می زنه ، (آرامشم را در تو جویم ای وسعت سبز ... مردان تو در استقامت مثل دماوند) ، نوروز نود ، کلمه نوروز به خودی خود می تونه یه ملت رو شاد کنه و با نزدیک شدنش برای جا نموندن از قافله یه تکونی به خودم میدم ، ولی ... ( در پاکی روح و کرامت مانند الوند...) توی سرم صد تا پست گذاشتم ولی حالا که انگشتام به کیبورد رسیده ، کلمات خشک شدن ، می ترسم حسم رو تایپ کنم یه وقت نا امیدتون کنه ، یا خوشی ، یا یه اتفاق خوب رو کوفتتون کنه ، حالم خیلی بده ... کلی وسیله دور و برم ریختم و نمیدونم باید کجا بذارمشون ... از طرفی دارم با خودم می جنگم ، مدام با خودم در جنگم ، اون ره گذر قویه داره به اون ره گذر ناامیده می گه : پاشو جمع کن بابا ... خوب معلومه بعد دیدن اون دِرام غمناک ارمغان تاریکی کانال سه با اون همه غم و غصه ، بعدِ گوش دادن به این موسیقی خاطره انگیز و لبریز شدن از حس وطن دوستی ، اونم وقتی که داری از سرما می لرزی کنار پنجره و حال نداری بری یه ژاکت بپوشی ، در حالیکه نه ناهار خوردی و نه شام توقع داری چه پستی بذاری؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ اونم وقتی که درست 15 روز و 10 ساعت و 58 دقیقه و 28 ثانیه تا لحظه سال تحویل باقی مونده. با دقت به حرفای خودم گوش میدم ، حالم بهتر میشه ، به این میگن خود درمانی !!! (ای دشت هایی ارغوانی ... با لاله هایت می توانی باشی سرافراز)
.......................................................................................................................................
خونه تکونی1: اتاق خواب و اتاق کارو تکانیدیم ، جاشونو کُلا با هم عوض کردیم به دلایل محفوظ.
خونه تکونی2: تو فکر یه مُصلی اَم ، اگه ایده خوبی دارین بِگید!
خونه تکونی3: هنگام خونه تکونی به هشدارهای امنیتی برای گذاشتن تخت خواب توجه فرمایید ، بهترین سمت خوابیدن مثل خوابیدن میت تو قبره ، ما هم تختمونو به روش میتانه در قبر جهت دادیم.
خونه تکونی4: نسل قبلی به دیوار شستن و فرش و پرده شویی می گن خونه تکونی ، من به کن فیکون کردن وسایل و هر چیزی رو در جای جدید گذاشتن می گم خونه تکونی.
خارج از خونه تکونی1: اگه از تو ننوشتم فکر نکن سرم شلوغه ، توی زندگی یه وقتا تنهایی رمز عبوره؟ آیا؟
خارج از خونه تکونی2: عزیزان و گرامیان سعی تون بر این باشه که نظرات و پیشنهادات و انتقاداتتون رو در قالب یه کامنت ارسال کنید (برای ارتقا فرهنگ کامنت گذاری هیچ وقت دیر نیست ... "هر پست یک کامنت" ... آمار را واقعی تر کنیم ... ما می توانیم! )


+تاریخ دوشنبه 89/12/16ساعت 12:23 صبح نویسنده ره گذر | نظر

plz insert password:  


+تاریخ چهارشنبه 89/12/11ساعت 12:19 عصر نویسنده ره گذر | نظر

روی صندلی اتاق انتظار مطب نشستم ، آقایی با کاپشن قرمز با طرز راه رفتنی عجیب وارد میشه ، همه بهش سلام میدن و صاف میره تو اتاقی که اسم دکتر دندون پزشک نوشته شده ... شصتم خبردار میشه که ایشونون جناب دکتر بودن و خسته نباشه شصتم ، تو دلم می گم : عجب دکتر جالبی !!! اگه بیرون میدیم فکر می کردم سیا ساکتی یا حداقل از رفقای سیا باشه ، البته وقتی نوبتم شد و جنابان دکتران رو با هیبت روپوش سفید دیدم یه کم نظرم عوض شد ، شبیه دکترا بود ... خدا رو شکر ... عکس رادیولوژی رو گرفته تو هوا و انگار من دانشجوشم یا شایدم فکر کرده من خیلی پرتم یا خدا میدونه چه فکرایی کرده که اون جوری برا من توضیح میده ، :::(ببینید این لفت یعنی سمت چپ دندوناتونه اونم رایت یعنی سمت راست دندوناتون ، اینو می بینی کار از کارش گذشته ، به نظر من باید کشیده بشه البته هر چی خودتون می خواید ، این هزینش از بیست تومان تا چهل تومانه ....) ... جناب دکتر شرح کاملی از تمام اتفاقاتی که برای دندونام قراره بیفته داد و کاملن هزینه ها رو برام روشن کرد که اگه می خوام فرار کنم و پشت سرم رو نگاه نکنم ، وقت رو نگیرم و همین الان تکلیف خودمو روشن کنم ... بالاخره جلسه دوم ویزیت رسید و منم دوباره همون صحنه ورود ژانگولرانه دکتر رو به تماشا نشستم ، در ادامه کلاس دندون پزشکی ، جناب دکتر هر کاری که میکرد کاملا توضیح میداد و یه لحظه هم این فکش از کار نیفتاد ، حتی توصیه کرد که چشمامو نبندم و منم که خیلی حرف گوش کن می باشم ، مجبور شدم در تمام طول جراحی با چشمانی کاملا باز مهتابی های مطب دکتر رو دید بزنم ، آخه ایشون در ادامه کلاس فرمودن که تحقیقات نشون داده که وقتی چشماتون باز باشه و حرکت دستان منو ببینید درد کمتری حس می کنید ... چشمتون روز بد نبینه با اینکه دردی در طول جراحی حس نکردم ولی کاملا معرف حضورم بود که چه خون و خون ریزی ای درون دهان مبارک بنده در حال انجامه و در آخر قطرات خون مبارکم از روی صورتم پاک شد که خودم از دیدن خودم وحشت نکنم ... دوتا بخیه نوش جونم شد و الان که در خدمت شما هستم از بس فَـکَـم رو به هم فشار دادم طبق توصیه استاد عزیز فَـکَـم از کار افتاده ... القصه که امروز سه واحد جراحی دندون پاس کردم ، با این همه توضیحی که جناب دکتر در این باره بهم دادن الان چشم بسته می تونم تمام دندوناتونو جراحی کنم ، حتی اونایی که احتیاجی به جراحی ندارن:دی

پ ن 1: دوستان کمپوت های خودشون رو به بخش کامنتدونی تحویل بدن.
پ.ن2: برا خودم نیم کیلو بستنی خریدم ، بفرمایید بستنی اونم زیر بارونی که در حال باریدنه ... الحمدلله رب العالمین
پ.ن3 : جراحی دیگری در همین نزدیکی
پ.ن4: حراجی = جراحیمؤدب
پ.ن5: اکران خصوصی اخراجی های سه ویژه وبلاگ نویسان


+تاریخ شنبه 89/12/7ساعت 9:0 عصر نویسنده ره گذر | نظر

جورابانهنمیدونم چرا اینقدر با جورابــ مشکل داره !!!!
کُلا از جورابـــ خوشش نمی یاد ... لباس تَنش می کنه ، ولی به پوشیدن جورابـــ که میرسه انگار غم عالم رو دلش سنگینی می کنه ...
حالا مهمون من هستید به بهونه این پست جورابی که یه شعر جورابی بشنوید:
حالا دیگر
میان تمام جوراب های لنگه به لنگه نشُسته ام
هیچ کدام
بوی خستگی
نیامدن های تو را
سر ِ قرار
نمی دهند!!!


+تاریخ چهارشنبه 89/12/4ساعت 1:15 عصر نویسنده ره گذر | نظر

تولد بیست و سه سالگی30اُم جَمادی الثانی 1408 قَمَری مُصادِف با میلادِ مَسعودِ اِمام مُحَمَدِ باقِر(ع) ، مُطابِق با سی اُم بَهمَن ماه 1366 خورشیدی (سال کبیسه) ، نوزده فوریه 1988 ، روز جُمعه ، هِنگام اَذان ظُهر ، مَن به دُنیا آمَدَم ، پِدر و مادَر عَزیزم مَن را به نام مادَر مولودِ اون روز نامگذاری کَردَند.اِمروز بیست و سِه سال اَز اون تاریخ میگذره...
...............................................................
لینکدونی تولدمـ:
 مُناسبت های روز تولُدَمـ
 مَعنی اِسمَم
 داستان تولُدَمـ بــِ روایَت خودَمـ دَر وِب قَبلی


+تاریخ جمعه 89/11/29ساعت 2:23 صبح نویسنده ره گذر | نظر

بسم الله الرحمن الرحیم.
لا حول و لاقوة الا بالله العلی العظیم

بار دیگر منافقان کوردل پیراهن فتنه را تجدید کرده و با تلبس آن به بهانه حمایت از از مردم مصر روز 25 بهمن را عرصه فتنه و آشوب قرر دادند ... لیکن به مصداق و لا یحیق مکر السیئ الا باهله شر این مکر و حیله به خودشان بازگشت و بیش از پیش شرمساری و روسیاهی آقایان موسوی و کروبی و همراهان داخلی و خارجی شان رقم خورد. و باز این اطمینان حاصل گردید که درخت طیبه انقلاب اسلامی ایران را بیمی از چرخ غدار نیلوفری و سبزک هرز نیست.کوردلان برآنند که به خیال خام خود درخت برومند طیبه انقلاب را ضربتی سخت زنند یریدون ان یطفئوا نور الله بافواههم لیکن غافل از آنکه این اقدام آنان بی آنکه خود بفهمند نمایش اقتدار نظام توانمند جمهوری اسلامی خواهد بود و پیام والای آن را بیش از پیش بسط خواهد داد که و یأبی الله الا ان یتم نوره ولو کره الکافرون. ما وبلاگ نویسان سرویس پارسی بلاگ نیز همگام با ملت فهیم ایران اقدامات خائنانه آقایان کروبی و موسوی و همراهان آنان را که سعی در تضعیف نظام اسلامی داشته و منجر به شهادت دو تن از بسیجیان برومند این مرز و بوم و مجروحیت عده ای از هموطنانمان گردید را محکوم نموده و از آنجا که از سویی جزاء السیئة سیئة مثلها و از دیگر سو سران فتنه بارها و بارها نشان داده اند که مغز کوچک و همت ناقصشان را یارای درک کرامت و بزرگ منشی نظام اسلامی نیست   از مراجع محترم قضایی خاصه ریاست محترم قوه قضائیه حضرت آیت الله لاریجانی قاطعانه خواستار بازداشت، محاکمه و اشد مجازات سران فتنه به اتهام فساد فی الارض هستیم و براستی هیچ مصداقی جز مفسد فی الارض زیبنده آقای کروبی و موسوی نخواهد بود. بی تردید محاکمه سران فتنه و خلع لباس آقای کروبی و در نهایت اشد مجازات آنان، چشمان دوستداران نظام اسلامی را روشن ساخته و دسیسه های دشمنان دین را بیش از پیش نقش بر آب خواهد ساخت.
وَاللّهُ غَالِبٌ عَلَى أَمْرِهِ وَلَکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لاَ یَعْلَمُونَ

پی نوشت1:دوستان وبلاگ نویس ، به منظور محکوم کردن اغتشاشات جلبک ها این مطلب را در وبلاگشون قرار بدن.

پی نوشت 2: جهت اطلاع عموم (تعریف و حکم مفسد فی الارض) مفسد و محارب کیست؟؟؟

پی نوشت 3: لینک عکاس مسلمان(شوهر و فرزندم فدای ولایت...به قلم همسر عکاس مسلمان)


+تاریخ پنج شنبه 89/11/28ساعت 3:21 عصر نویسنده ره گذر | نظر

چه می کنه این آدرنالین دقیقه نود!!!!
درست دو روز مونده به تاریخ تحویل پروژه ، با کمال صداقت بگم که روی هم رفته تو 48 ساعت فقط 5 ساعت خوابیدم و عین موجودات اولیه به مانیتور زل زده بودم تا این داکیومنت رو به سرانجام برسونم. صبح روز تحویل پروژه داشتم می میردم از بی خوابی ، چون شب ساعت 7 شب نشستم ، وقتی به ساعت نگاه کردم ساعت 6صبح بود و برا نماز صبح پاشدم...ساعت 8 دیگه اسمم رو یادم نمی یومد !!! این آیکون مقداری می تونه شرح ماوقع بده ... فقط مقداری...
بالاخره پروژه رو به استاد گرانمایه تقدیم کردیم ، اون موقع خیلی ذوق داشتم ، کلی بالا پایین پریدم ، حس می کنم یه کوه از روی دوشم برداشته شده ، روزای پر استرس و کمبود وقت تموم شد ... آخیش !!! استاد گرانمایه هم لطف کرد فرداش نمره های گرانمایه مونو داد ... به این میگن یه فارغ التحصیلی به تمام معنا ، ازونجایی که جماعت خیلی نگران من هستن ، مدام سراغ می گیرن ارشد شرکت می کنی ؟ و من با سینه ستبر می گم : نه!!!!!! و با کمی تامل با خودم میگم ، مگه خلم برم ارشد شرکت کنم؟ آموزش عالی زحمت کشید به طرق مختلف باعث شد که من حالم از هر چی درس خوندنه به هم بخوره ... البته موشکافی این حس درونی من ابعاد مختلفی داره که در این مجال نمی گنجه... در ادامه جماعت نگران و بهتره بگه همیشه نگران (من جمله شمسی خانوم که معرف حضورتون هستن!!!) همش نگران حال ما هستن و به اموری مارو تشویق میکنن ... الانم خیلی درب و داغونم ... حس خلا می کنم ، دلم پروژه می خواد ، بهش خو گرفته بودم ... البته دقدقه های دیگه ای هم دارم ، مثلا یکیشون اینه که امروز خیلی دلم می خواست برم تشییع جنازه شهید ژاله و دلم خیلی پر بود از دست این سران فتنه ، دلم می خواست برم  هر چه داد دارم بر سرشون بکشم(اوج خشانت!!!)ولی نشد (اذن نداشتم!!!)...یه بار خاطر دیگه اتفاقی بود که امروز صبح افتاد و همسایه محترم که ..... بگذریم ... یکی دیگه این کارگاه غدیره که شده دقیقا غوزبالاغور(قوز بالاقوز) ، یعنی اصلا حسش نیست (به قول دوستان شیربرنجیات شدم)... یه مورد دیگه هم روز ولنتاین (لعنت الله علیه) برام اتفاق افتاد ، اونم موقع سوار شدن تاکسی ، که یکی ازین هموطنان دانشجو دانشگاه خودمون که کمی رنگ موهاش قرمز بوRed Hairد ، و رنگ لاک هر انگشتش به یه رنگ از رنگین کمون مزین بود و ازین عینکا داشت ، همچین پاچه منو گرفت که داشتم از ترس سکته می کردم ... و کلی بعدش به چشمان محترم فشار آوردم تا اشک ازش جاری نشه ، خیلی بد بود ، نمی دونم چرا این روزا بعضی از مردم چشم ندارن چادری جماعت رو ببینن ... خیلی پیش اومده که نگاه سنگین این جور افراد رو حس کردم که واقعا دوست دارن بیان طرفم و یه در گوشی آبدار نثارم کنن ، کلا یعنی چشم ندارن ببینن جماعت ماهارو ...
در ادامه وقایع اتفاقیه باید به عرض برسان که روز درگیری های تهران ،  همون روز رویایی تحویل پراجک ما بود ، ((( زمزمه های موقع برگشتن به خانه در تاکسی و اتوبوس از زبان مسافران بغل دستی))):1.داداشم گفت امروز چادر سرت نکن ، منم نپوشیدم ، گفت من طاقت ندارم چادر از سرت بکشن(ره گذر: داشتم به خودم قوت قلب می دادم ، نه بابا هیچی نمیشه ، از طرفی چادرم رو زیر چونم محکم نگه داشته بودم)... 2. خیابون انقلابو بستن(منم بی خبر از همه جا که چند تا خیابون پایین تر بی ناموسا افتادن به جون مردم!!!)3.(مشاهدات: ماشینای گشت ویژه نیروی انتظامی دور تا دور میدون ونک و پر از سرباز و کماندو... صحنه جالبی نبود و یه کم ترسناک و وقتی سوار اتوبوس شدم ، مردم البته کم نذاشتن در بدو بیراه گفتن به این عزیزان که برای امنیت اونا اونجا علاف ایستاه بودن!!!)4. به میدون تجریش که رسیدم دیگه هیچ خبری نبود ... هیچی ... هیچی ... مردم تو حال خودشون بودن ، انگار نه انگار ... تهران غرق در آرامش اونم روز 25 بهمن 1389 ... در حال خرید و حرف زدن و (آقا مستقیم!!!!!)
خب دیگه بسه !!!!
موضوع بعدی: خودمونیما چقد کرایه تاکسی گرون شده !!!! ولی من ترحیج میدم هدفمند باشم و کرایه تاکسی بیشتری بدم تا اینکه سوخت و ثروت کشورم قاچاق بشه...
موضوع بعدتر1: خودمونیما حق شارژ ساختمون تصاعدی رفته بالا ، پول گاز از همه بیشتر جهیده !!!! ولی من به همون دلیل بالا هدفمندم!!!
موضوع بعدتر2: کلا خونه ما هدفمند شده ، در خرید نون ، در روشنایی و نور اتاقا (شل شدن چندین لامپ)، منقرض کردن چایی ساز ، دیگه همین دیگه ...
.............................................................................................
.............................................................................................
پ.ن1: دستم رفت روی کیبورد ، نمی دونم چی رو زدم ، نوشته هام کج کج شد(فارسی را پاس بداریم)...البته بد هم نشد ..این تنوعیه
پ.ن2: یک عدد مزاحم تلفنی سیریش دوهفته موبایل منو مزین کرده بود ، دادم یکی باهاش صحبت کرد دیگه فکر کنم شماره منو یادش رفت!!
پ.ن3: مقداری شیر گاو به آشپزخونه ما رسید که به علت اوج کدبانو گری من به پنیر تبدیل شده(البته کار دیگه ای نمیشد باهاش کرد:دی)
پ.ن4: اصلا بهم خوش نمیگذره وقتی میشینم قهوه تلخ رو تنها می بینم...
پ.ن5:وقتی دارم فیلم میبینم ، وسطش خش داره و نمی شه بقیشو دید مثل الان زابرا(ذابرا؟؟) میشم....
پ.ن6:دلم می خواد به خودم نارنجک ببندم ، برم پیام رسان پارسی بلاگ منفجرش کنم ، با وجود این پیام رسان هیشکی حس نداره وبلاگشو آپدیت کنه! شاید دلیل اینکه سطح محتوای پارسی بلاگ از بقیه وبلاگا پایین تره همینه (کشف ره گذری!)
پ.ن7: مجبور نیستی همشو بخونی که الان غرغر کنی ، چقدر زیاد بودو ازین حرفا !!!!:دی
پ.ن8:دلم برای خانوم ه...ز تنگ شده ، هر هفته بادیدنش کلی انرژی می گرفتم...سه هفتس ندیدمش...
پ.ن9:دلم نمی خواد برم سرکار ، دلم می خواد یعنی ولی با اهدافم منافات داره بیخیالش شدم دیگه ، یه فکرای دیگه ای دارم
پ.ن10: من میگم 4 اون یک  به زور راضی شده...
پ.ن11: این روزا خیلی راحت صحنه رو خالی می کنم ، بده یا خوب؟


+تاریخ پنج شنبه 89/11/28ساعت 3:32 صبح نویسنده ره گذر | نظر

پُرم ... لَبریزم ... اونجاییـ که میگن بُغضـ راه گلو رو میـ بنـده هَمینجاسـضریح امام غریب
آروم نَدارم ... بَهانهـ ای برای شِکستن کافیهـ ...
حــرف هام تلمبار شُدن ، یــِه کوه به چه بُلندی ، سـَرریز شـدم...
میـ بارَم ...
میــ بارَم ...
میـــ بارَم ...
حالا کمیـ آرومتـر ... ولی آقا خودتـ می دونیـ که چقدر دلم تنگتهـِ ...
اصلا نه !!! خداااااااااااااااااااااآ خودت می دونی چقدر پُرمـــــ ...
خدایا پُرمـــــ ...

پ.ب: فرم ثبت نام خادمین معنوی  امام رضا (ع)
السلام علیک ایها الامام الرئوف علی بن موسی الرضا


+تاریخ سه شنبه 89/11/19ساعت 12:46 صبح نویسنده ره گذر | نظر