سفارش تبلیغ
صبا ویژن

تو آرزوی منی، من وبال گردن تو
تو گرم کشتن من، من به گور بردن تو

تو آبروی منی، پس مخواه بنشینم
رقیب تاس بریزد به شوق بردن تو!

تویی نماز و منم مست، مانده ام چه کنم
که هم اقامه خطا هم سبک شمردن تو

سپرده ام به خدا هرچه کرده ای با من
خطاست دست کسی جز خدا سپردن تو

خدا کند که نفهمی غمت چه با من کرد
که مرگ من نمی ارزد به غصه خوردن تو

شاعر: حسین زحمتکش

 

پ.ن: شاعرا هرگز نمیمیرند.



برچسب‌ها: حسین زحمتکش
+تاریخ جمعه 97/4/15ساعت 4:31 عصر نویسنده ره گذر | نظر

باز برگشتم به زندگی عادی، همسر که دو روز بعد از من برگشت بلاد غریب برای انجام کارهاش و حالا حالاها بعید میدونم بیاد. اونجا که میره آدم خوشحالتری  بنظر میرسه و برعکسش من اینجا آرامش بیشتری دارم و بیشتر به همه چی تسلط دارم، و باید دید تو این نبرد کی برنده میشه و قطعا من نیستم که برنده میشم چون امکانات اونجا تمام هوش و حواس آقا رو برده و چندان اهمیتی به آرامش من نمیده. اینارو نمیخواستم اصلا بگم حرف خاصی نداشتم در واقع وقتی افراد کمی به وبلاگت تردد میکنن و هر از چندگاهی با خودت تصمیم هم میگیری که اینجا رو کاملا ترک کنی خب ذوق و احساسی برای نوشتن باقی نمیمونه! روزهای رویایی سفر عتبات تموم شدن و البته یه سفر پر از سختی و مشقت! تعداد زیاد زائرایی که همراهمون بودن و تنهایی و البته امکانات محدود! یجورایی پوستم کنده شد، برگشتنه از بس پاهام ورم کرده بودن از دیدنشون تعجب کردم و دو روز طول کشید تا بحالت عادی برگرده. الانم بسختی سرماخوردم :-) ولی شکر که هنوزم طلبیده میشم و بازم هر وقت بشه با سر میرم قطعا. نکته ی جالب این کاروان این بود که اکثرا سفر اولی بودن و یه حال خاصی داشتن ، بدلیل وضع مالیشون نصفشون بانی داشتن و براشون عجیب بود که بار چهارمه دارم میام یجورایی مرفه بی درد و بچه تهرون محسوب میشدم. کاش اومام همش طلبیده بشن اونقدر که حسابش از دستشون در بره. دیگه خبر خاصی نیست، اثاث کشی هم تموم شده بود قبل از رفتنم و البته پرده ها هم نصب شد و خونه سر و شکل گرفته و خب زن و شوهر مذکور رو کم داره که فعلا نیستیم :)) و خدا میدونه که کی جریان زندگی تو اون خونه جاری خواهد شد. 

خواهر کوچولو هم کنکور شرکت کرد و بار سنگینی از دوش همه ما برداشته شد حالا باید ببینیم نتیجش چی میشه، چشمم آب نمیخوره. توکل بخدا شاید به مدد سهمیه یه جای خوب قبول بشه. و دیگه خبری نیست جز گرانی و گرانی و گرانی، فروشنده های عراقی خیلی هاشون پول مارو قبول نمیکردن! اینه وضع ما!!! جای تاسفه. 


+تاریخ جمعه 97/4/15ساعت 2:5 صبح نویسنده ره گذر | نظر

با نگاه کردن به ضریح مقدست دردهایم درمان میشود ای سالار...

دردهای کوچکی که میدانم و دردهای بزرگی که نمیدانم 

دوای همه ی دردهایم ، دوای دردهای همه، نوشداروی همه تویی...

نگاهی نگاهی نگاهی 

کربلای تو بهشت زمین است، من کجا و این بهشت کجا؟؟؟


+تاریخ جمعه 97/4/8ساعت 11:38 عصر نویسنده ره گذر | نظر

شکر خدا که زائر کربلایت شدم ...

فردا نجف، صحن و سرای امیرالمومنین 

ان شاءالله


+تاریخ یکشنبه 97/4/3ساعت 1:26 صبح نویسنده ره گذر | نظر

روزهای آخر ماه مبارک رمضان رسیده و بعد از شبهای پرخیروبرکت قدر و روزهای بندگی ... من که کار خاصی نتونستم انجام بدم ولی همین ادای بنده های خوب رو درآوردم و روزه و قرآن دست گرفتن یکم حسِ آدم حسابی شدن بهم داده. دلم خیلی پره، میدونم دارم دنیا و آخرتمو تباه میکنم و خیلی ناراحتم، چند روز دیگه زائر کربلا هستم و اینم یه توفیق دیگس که نصیبم شده و کاش بتونم استفاده کنم. از عاقبتم میترسم و اینکه دارم غرق در این دنیا میشم. کاش اینقدر عبس و بیهوده روزهارو به شب نمیرسوندم. الان مدت زیادیه که تنها دعام تقریبا همین دعاهای دنیایی شده و چی بدتر ازین ؟؟؟ اوضام ردیف نیست و این شاید خوب هم باشه که میدونم اوضام چقدر افتضاحه. 

راستی اثاث کشی به من ل جدید انجام شد بالاخره ولی خب اینجا هنوز سروشکل خونه رو نگرفته و یکم بمب ترکیده. یه ماه طول کشید و جون به لب شدم. خداروشکر مکان جدید به مسجد خیلی نزدیکه و امیدوارم بتونم بیشتر استفاده کنیم. بدیش اینه از مامانم دور شدم و به مادرشوعر نزدیک شدم :-)) 

 


+تاریخ پنج شنبه 97/3/24ساعت 3:14 صبح نویسنده ره گذر | نظر

 خدا به طالع تان مُهر پادشاهی زد

 به سینه ی احدی دست رد نخواهی زد

 

 در آسمان سخاوت یگانه خورشیدی

 تمام زندگی ات را سه بار بخشیدی

 

 گدا ز کوی تو هرگز نرفته  ناراضی

 عزیز فاطمه! ازبسکه دست و دل بازی

 

 مدینه شاهد حرفم ؛ فقیر سرگشته

 همیشه دست پر از محضر تو برگشته

 

 به لطف خنده تان شام غم سحر گردد

 نشد که سائل تان نا امید برگردد

 

 خدا به شهد لبت مزه ی رطب داده

 کریم آل محمد تو را لقب داده 

 

 تبسم نمکینت چقدر شیرین است!

 دوای درد یتیم  و فقیر و مسکین است

 

 خوشا به حال ِگدایی که چون شما دارد

 در این حرم چقدر او برو بیا دارد!

 

 به هر مسافر بی سر پناه جا دادی

 به دست عاطفه حتی به سگ غذا دادی

 

 گره گشایی ات از کار خَلق،ارث علی است

 مقام اولی جود و بخششت ازلی است

 

 به حج خانه ی دلبر چه ساده می رفتی!

 همه سواره ولی تو، پیاده می رفتی

 

 شما ز بسکه کریم و گره گشا بودی

 دل کویر به فکر پیاده ها بودی

 

 امام رافت دوران بی مرامی ها

 نشسته ای سر یک سفره با جذامی ها

 

 خیال کن که منم  یک جذامی ام آْقا

 نیازمند نگاه  و سلامی ام آقا

 

 چقدر مثل علی از زمانه رنجیدی!

 سلام داده، جواب سلام  نشنیدی

 

 امام  برهه ی  تزویرهای  بسیاری

 به وقت رفتن مسجد، زره به تن داری

 

 کریم شهر مدینه غریب افتادم

 به جان مادرت آقا، برس به فریادم

 

 خودت غریبی و با دردم آشنا هستی

 رفیق واقعی روزهای  بی دستی

 

 قسم به حرمت این ماه حق نگاهی کن

 به دست خالی این مستحق نگاهی کن

 

 بگیر دست مرا ، دست بسته ام آقا

 ضرر زدم به خودم، ورشکسته ام آقا

 

 دل از حساب قنوت تو سود می گیرد

 دعای دست رحیمت چه زود می گیرد!

 

 برای مدح تو گویند شعر احساسی

 به واژه های «در» و«میخ» و«کوچه» حساسی

 

 چه شد غرور تو آقا شکست در کوچه!؟

 بگیر دست مرا با خودت ببر کوچه….

 

 چه شد که بغض گلوگیر گوشه گیرت کرد؟

 کدام حادثه این گونه زود پیرت کرد؟

 

 چگونه این همه غم در دل شما جا شد!؟

 بگو که عاقبت آن گوشواره پیدا شد؟

                                                           


+تاریخ پنج شنبه 97/3/10ساعت 3:1 صبح نویسنده ره گذر | نظر

شروع خوبی برای این ماه بزرگ و پربرکت نبود. تا وقتی که هیچ اتفاقی نمیافته خب همه چی گل و بلبل و خوب و خوشه ولی بمحض یه اتفاق جدید خب! با عکس العملای تازه و حتی عجیب غریبی روبرو میشی. رفتیم خونه ی جدید رو دیدیم و ازش خوشش نیومد توقع کاخ داشته لابد! صاحب خونه ام دریغ ازینکه یه فنجون جمع کرده باشه و در حالیکه چند روزه زندگی من روی هواس... این نیز بگذرد و هر چی بیشتر میگذره بیشتر به این نتیجه میرسم که چقدر زیاد دنیای زنها و مردها با هم فرق داره و چقدر بد مادرها پسرهاشونو تربیت میکنن و یا شاید بهتره بگم که چقدر مردهای بی تربیتی داریم. خیلی خسته ام بیشتر از اون حدی که در توان یه آدم میتونه باشه و خیلی پیرتر از اونی که نشون میدم. کاش ... 


+تاریخ پنج شنبه 97/2/27ساعت 6:44 عصر نویسنده ره گذر | نظر

یهویی قرار شده اثاث کشی کنیم به منزل جدید! تقریبا یکهفته بیشتر وقت ندارم که وسایلارو جمع کنم، برام سخت نیست ولی تا قبل ماه مبارک دلم میخواد اصل کار تموم شده باشه. با تدبیر پدرشوهر گرامی خونه گرفتیم و تو رهن بود که یدفعه چون همسره مستاجر فوت کرد میخواد بلند بشه و پولشو میخواد. خداروشکر که اینجوری همسری چلونده شد و جایی برای ولخرجیهاش نداره. همین دیروز رفته بود سدلتیان تا قایقشو به آب بندازه و قایق یه میلیونی رو بفنا داده بود، کلا اعتقادی به پس انداز و صرفه جویی نداره :/ دارندگی و برازندگیه دیگه. خلاصه که تقریبا امروز آشپزخونه رو تموم کردم البته تنهایی!!! از یه جهت که تو دست و بالم نیست خوشحالم ولی خب خسته شدم الانم اگه جعبه هام تموم نشده بود باز داشتم حمالی میکردم:-)) خدا به همه سقف آبرومند بده.


+تاریخ پنج شنبه 97/2/20ساعت 9:17 عصر نویسنده ره گذر | نظر

‎خیلی سال میگذره که با هم دوست هستیم، دوستان دوران دبیرستان که حدودا شانزده ساله با هم رفیقیم. بقول زهرا با وجود اختلاف های متعدد عقاید و حتی شکاف های فرهنگی این رفاقت باز هم دووم آورده. یکیمون یه دختر نازپرورده ی شمال شهری که دختره یه پزشکه و با یه مرد پایین شهری ازدواج کرده و بخاطر اختلافات فرهنگی زیادشون همیشه زندگی مشترکشون با تلاطم همراه بوده و از همون روزای اول دوستی مون ازدواج کرد و از همه باسابقه تره، یکی از دلایل اینکه مامانم هل شد منو زود شوهر داد فکر کرد قحطی مرد میاد همین زودشوهر کردنه این رفیقم بود، یه مدتم منو گذاشته بود سرکار میخواست  منو برای داداشش بگیره که سرکاری بود اصلا! نفر بعدی یکی با یه مختصات کاملا متفاوت، یه دختر شروشیطون و با پشتکار که خیلی هم خودساخته است و خوب میتونه حق خودشو از زندگی بگیره. خودش یکم از خودش مایوس شده و بنظرش تمام انتخابهای زندگیش از رشته ی دبیرستان و دانشگاه و ازدواجش اشتباه بوده تا بچه دارشدنش! امروم دو سه ساعتی مهمون خونش بودیم و باعث شد یه موضوعی برای حرف زدن پیدا کنم. سومین نفر از این جمع هم یه آدم متفاوت دیگه که هفته پیش تو مراسم عروسیش شرکت کردیم یه آدمی که برای ازدواج به کمتر از امام علی راضی نبود و در این حد از آرمانگرایی در سی سالگی ازدواج کرد بالاخره! البته همه مون تعجب کردیم که تن داد البته کاشف بعمل اومد که وکالت طلاق رو از همسرش گرفته :/ این سومین نفرمون خارج از کشور رو برای زندگی و تحصیل انتخاب کرده و از اول هم فازش خیلی خارجکی طور بود، الانم تو هر جملش حداقل یک کلمه انگلیسی هست، اکزکتلی:) خلاصه تو این جمع دوستانه که به آش شله قلمکار بیشتر شبیه منم اضافه کنی چه شود!!! اختلاف فکری مون هم کم نیست البته انگار من از اون سه تا خیلی فاصله دارم. یه جورایی اونا از مذهب و اصول مذهبی شون فاصله گرفتن ، یکی مون در خارج کشف حجاب کرده، دوتای دیگه هم خوشگل مانتویی و منم همچنان مصر بر چادر. امروز که صحبت میکردیم این اختلافات بیشتر نمود پیدا کرد ولی نا اهل بحث و جدل و دلخوری نیستیم چون ارزش رفاقتمون بیشتر از این حرفاست. من تا آخر عمرم از مواضعم کوتاه نمیام، چادرمو کنار نمیذارم، به کشورم پشت نمیکنم، دینمو به دنیام نمیفروشم. 

 

‎جمله ی آخر  شاید اغراق آمیز باشه ولی واقعیته که برای راحتی توی دنیام دلم نمیخواد آخرتمو بفروشم. 

 

‎پ.ن: یک حسرت خیلی عمیق توی دلم دارم که نمیتونم ازش فرار کنم، هر چی میخام بیخیالش بشم بازم توانشو ندارم. این امتحان منه! سربلند ازش بیرون بیام تا بتونم به خوائج اخروی فکر کنم. یه روزی چله بگیرم برای آدم شدنم. ان شاءالله 


+تاریخ دوشنبه 97/2/17ساعت 2:31 صبح نویسنده ره گذر | نظر

آقای من ... داروندارم از شماست ... روی سیاهمو زمین نندازید.


+تاریخ جمعه 97/1/31ساعت 1:51 صبح نویسنده ره گذر | نظر