هزار بار مرا کشت و زنده کرد، آری!
امید گاه همینقدر مایه ی رنج است
موزیک گوش بدیم ؟ محمد زند وکیلی ( ماجرا )
از وقتی پست قبل رو ارسال کردم تا همین الان ، فقط پشیمانی ... زندگی مشترک یه جاده ی دوطرفس، اشتباه کردم که اینقد غر زدم . منم خیلی پرفکت و ایده آل نیستم. فقط میخاستم بیام بنویسم که اگر بعدها خودم خوندم پیش وجدانم راحت باشم که بی انصاف نبودم و چشمم رو روی خوبیا نبسته بودم، راستش ایده ی ازدواج خیلی ایده ی بدردنخوریه! وگرنه ما دونفر تقصیری نداریم.
دوست دارم
میام میبینمت دلم تنگ شده برات
_واتس آپ برام این پیامو فرستاده ، میخام بگم کلام کافی نیست. دوست دارم گفتن کافی نیست اصلا دردی دوا نمیکنه، برای من که غرق هستم در هجومی از این الفاظ، من میدونم که حرف زدن فقط داره تنهاترم میکنه. کاری ندارم به کساییکه میگن برو خداروشکر کن همسر ما همینم بهمون نمیگه، ولی واقعا کلمات معنای خودشون رو از دست میدن وقتی میگی دوست دارم و فقط حرف؟ از کسیکه دوسش دارید مراقبت کنید، تنهاش نذارید، براش وقت بذارید، تیمارش کنید ، تو چشماش زیاد نگاه کنید که چشم ها خیلی حرف دارن، بغلش کنید ، فقط بغلش کنید، میفهمید چی میگم؟ لازم نیست هدیه ی گرون قیمتی بهش بدین ، همینکه بدونید چی دوست داره دلگرمش میکنه. خدای من خیلی سادس این چیزا! چرا آدما از فهمیدن این ساده ترین اصول انسانیت عاجزن؟ باید چی بگم؟ بگم توقعم خیلی زیاده ؟ خب اونم کار داره ، میخاد پول بیشتری دربیاره، حقیقت اینه الان رو به آینده ای که معلوم نیست باشه یا نباشه فروخته. پیش زنی نیست که پول براش بی ارزشه، من هیچ وقت دنبال پول نبودم. الان و همین دم برام مهمه. ولی تو میخای پولدار بشی ، با این اسکناس ها نمیتونی قلب منو بدست بیاری، من درای قلبمو بهت بستم، این پیامک کوچکتریت لبخندی روی صورتم نیاورد.
فقط فیلمهای قدیمی، دیدنشون حالم رو خوب میکنه. به طرز عجیبی بی احساسی مد شده. نمیدونم شایدم من قدیمی شدم و نمیتونم نسل جدید رو درک کنم، ولی آخه این چه فیلماییه که میسازن؟ نمیخوام حالا مثال بزنم ولی فیلمهای قدیمی خیلی حال خوب کن هستن، چند تا فیلم ایرانیه که چند وقت یبار میبینیم ، اولیش : جهان با من برقص ، در هر شرایطی فیلم خوبیه . هفته پیش گمونم، سن پطرزبورگ رو دیدم، اونم خیلی خوشم میاد ازش و توی پلی لیسته حال خوب کناست. امشب سر به مهر رو دیدم. اینا رو وقتی میرم خونه ی مامانم پلی میکنم توی تلویزیون و زیاد کاری به نظر بقیه ندارم، چون اینقد خونه شلوغه که اصلا جایی برای فیلم دیدن نیست، بچه ها دارن بازی میکنن و مامانم توی آشپزخونه است یا داره قرآن میخونه، خواهرم توی اتاق داره درس میخونه چون کنکور ارشد داره، بابم هم سرش تو گوشیه داره اخبار چک میکنه. سر به مهر ، رو بخاطر لیلا حاتمی پلی کردم، خواهرم میگه من شبیه لیلا حاتمی هستم؟ با قاطعیت میگم : نه! اصلا وایب لیلا حاتمی نمیدی، حالا گیر داده من وایب کیو میدم پس؟ گفتم آخه لیلا خیلی آروم و گوگولیه تو اصلا شبیهش نیستی، یکم فکر کردم و هر کسی رو گفتم بیشتر داشت بهش برمیخورد :-)) آخر گفتم رعنا آزادی ور ... آخه جدی هستی و حرفتم راحت میزنی والا . گفت تو ولی وایب حدیث میرامینی رو میدی ، برام جالب بود. شیطونیش آره
فیلم درباره ی دختری بود که وبلاگ داره، همون روزا برام تداعی شدن ... خیلی زیاد به گذشته فکر میکنم و واقعا اینکه این همه سال گذشته برام سخته. دلم میخاد به گذشته برگردم تا اینکه به آینده برم. من توی گذشته آدمای عزیز زیادی داشتم ... چی شد این همه تنها شدم ، چی شد همه چی اینقد عوض شد؟ حتی رفتار آدمها توی فیلم نشون میداد چقد همه چی کن فیکون شده، این شبکه های اجتماعی زدن زیر میر و همه معادلات رو بهم زدن. خواهرم میگه خب چرا دختر توی فیلم برای گفتن این موضوع ساده اینقد دست دست میکنه؟ خب بگه دیگه ... میگم خواهر من! واقعا داریم درباره ی زمانی صحبت میکنیم که هکه چی متفاوت بود، آدما روشون نمیشد هر حرفی رو بزنن ... درباره ی چند سال قبل صحبت میکنیم ولی انگار قرنی پیش بوده، حیا داشتن ، احترام ، تامل ، تفکر ، عمق ... داریم فسیل میشیم.
پ.ن: موسیقی گوش بدیم؟ محمد علیزاده ، دریا
یه وقتایی تنها نیستی از لحاظ فیزیکی ، ولی تنهایی ، یه وقتایی هم تنهایی و واقعا هم تنهایی ، هم فیزیکی هم روحی روانی منظورمه. یه هفته است همسر گران قدر رفته سفر کاری ، البته که با بودنش زیاد تفاوتی نداره اوضاع، صفر تا صد کارای بچه ها با منه ، الان که درگیر پیدا کردن مدرسه برای بشری هستم و تا الان سه تا مدرسه رو حضوری بازدید کردم. القصه که این بار کسی هم پیگیرم نیست! ینی مامانم هم نمیگه بیا اینجا ، شبها خونه خودمون هستیم ، خیلی بقیه باورشون شده که من بزرگ شدم :-)) بامزس ، میدونی چون همیشه داشتن ازم مراقبت میکردن ، انگار چی شده که یهو ولم کردن ، فکر کنم علائم بزرگسالی از خودم نشون دادم، دارم میخندم الان به خودم ... فکر میکنم یکمی در اشتباه هستن ، خیلیم بزرگ اونقد نشدم که اینقد روم حساب کنن، نه ولی پشیمون شدم خیلی حس خوبیه که رهام کردن. شبا با بچه ها ساعت 9 میخابم ، دیگه ساعت یک و دو و امشب 3 سرحال بیدار شدم ، دست برد به یخچال زدم و زیر چایی روشن مونده بود خوشبختانه و هیچی یه چای داغ نمیشه. الان میخام یکم زبان بخونم ، تیچرجان ماه پیش فارغ شد ، یه پسر کاکل زری بدنیا آورده و یکماه رفته بود مرخصی، حتی یه ثانیه هم نمیخوام فکر کنم چه روزایی رو سپری میکنه :-| خدا بهش صبر بده. البته که امشب خیلی شیکه برام که میخام زبان بخونم اگه بخونم. چون ما بقیش گریه میکنم معمولا ، یا شعر میخونم ، یا اکسپلور اینستاگرام دور میزنم که اونم پر از آهنگ غمگینه برام، ساز دلم خیلی غم مینوازه، اکثرا پروفایل چک میکنم و لست سین ریسنتلی میبینم.
راستی کلوپ والدین دیگه جلساتش جدی شد، میخام ازش اینجا بنویسم. "کلوپ والدین افرا" ، اولین تجربه آشناییم باهاشون برمیگرده به 2 سال پیش، ازونجاییکه همیشه علاقمند به بهنرکردن اوضاع بودم ، دنبال سرِ این جماعته روانشناس راه میفتم ببینم چیکار میکنن. اتفاقی پیداشون کردم ، کسی بهم معرفی نکرد. دوره اولی که شرکت کردم ، یجورایی شوک شدم، واقعا یه عده ای بودن که حتی ادبیاتشون متفاوت بود، اینجوری بود که مسئولیت ها رو برمیداشتن، خیلی حرف میزنن که واقعا آزار دهندس! یخاطر یه موضوع ساده که یه جمله کافیه، ممکنه یکساعت و نیم صحبت بشه، شاید بتونه قفل زبون منو باز کنه که تونسته و بد نبوده. البته دوره ی پیش ازشون فرار کردم چون جلسات عمیق بود ، یهو میگف به یه درد عمیقتون فکر کنید، خب مسلمون! چته؟ یه هفته فقط طول میکشید یادم بره اون جلسه رو. البته خیلیم درگیر والدگری نبودم، بچم کوچیک بود و بیشتر نیازهاش جسمی بود تا تربیتی ، و بعدم بادار شدم سارا رو، دیگه جواب مسیج های راهبر کلوپ رو ندادم، و توی ذهنم بلاکشون کردم. تا اینکه این فصل ، زمستون رو شرکت کردم. خوبه! درباره ی روش ها و سبک های والدگریه، سبک مستبد، سبک آسونگیر، سبک مقتدر . سه ماه طول میکشه، هر هفته چهارشنبه ها جلسه داریم، تمرین داریم، گروه داریم توی تلگرام، بحث میکنیم و توی تمرین هستیم، دیروز جلسه ی خودمونی بود منم یکم حرف زدم و از اینکه هموز توی تمرین نیومدم گفتم، ادمای توی کلوپ رو دوست دارم، همه شون مامان هستن ، یکی دوتا بچه دارن، همه شون مستاصل هستن، پناهشون کلوپه، تلاششون برای فهمیدن بچه هاشون و بهتر شدن رو دوست دارم. از آدمای ساکن و خنگ بدم میاد، تا فرصتی برای بهتر شدن هست باید بهره برد خب. شاید بازم ازشون بگم. الان اینقد بسه.
پ.ن: چی دارم گوش میدم؟ سینا سرلک _ چه کنم
کنار کی آسیب پذیری ؟ یه جایی باید باشه که زانو بزنی ، سرتو بندازی پایین و بگی من خسته ام. جاییکه بتونی خودت باشی با تمام عیب و ایرادات و خط و خشا ، نمیشه یا بهتره بگم من ندارم نزدیکم همچین شخصیتی رو ، آدمای کمی این شانسو دارن که آدم امنی داشته باشن که بتونن کنارش آسیب پذیر باشن. بیای بهش بگی : آخ! دیدی گند زدم ، فلان کار گندو من انجام دادم ، و اون قضاوتت نکنه ، چپ چپم نگاه نکنه ، فقط لبخند بزنه و بزنه رو شونت بگه : از بس شاسگولی دیگه :-) همین .
چند تا آدم دورم دارم که فقط بهشون هر چی شده رو گفتم ، اونا داستان زندگیو شاید بدونن ، ولی تفسیر این داستان ، زاویه دید من رو شاید ندونن ، شایدم خیلی روم حتی قضاوت داشته باشن ، خب داشته باشن مهم نیست. اصلا چی شد به اینجا رسیدم ؟ میخاستم فقط از اون مکانی که یه آدم امنی داری که میتونی بدون ترسیدن براش خودت باشی بگم. آدمی که براش سوپرمن نمیخاد باشی ، میتونی گریه کنی پیشش ، میتونی بگی بیا دنبالم بیا ببر دورم بده بابا پوسیدم. اصلا بشینی کلی خاطرات تکراری و خسته کننده بارش تعریف کنی و براش جذاب باشه ، بعدم بشینی کلی از حرفای صد من یغازشم گوش بدی و اوف! چه کیفی داره گوش دادن.
خب ! فعلا که نداریم همچین شرایطی رو ، همچین آدمایی منقرض شدن یا دورن
پس میشینیم شعر میخونیم:
چو من ز سوز غمت جان کس نمیسوزد
که عشق خرمن اهل هوس نمیسوزد
در آتشم من و این مشت استخوان بر جاست
عجب که سینه ز سوز نفس نمیسوزد
ز داغ و درد جدایی کجا خبر داری؟
تو را که دل به فغان جرس نمیسوزد
ز بس که داغ تو دارم چو لاله بر دل تنگ
دلم به حال دل هیچکس نمیسوزد
به جز من و تو که در پای دوست سوختهایم
رهی ز آتش گل؛ خار و خس نمیسوزد
به من فراق تو غم، درد، چشمِ تَر داده است
از آنچه حق دلم بود، بیشتر داده است
اگر شکستی و خون کردیاش، فدای سرت!
خدا برای چه دل را به ما مگر داده است؟
دچار چشم تو از خلق سنگ خواهد خورد
همیشه عشق به دیوانه دردسر داده است
از آنچه بر سرم آورده عشق میپرسی؟
مرا به بند کشیده است و بال و پر داده است
مرا توان صبوری هنوز هست، ولی
بس است! صبر فقط عمر را هدر داده است
وضـــع ما در گردش دنیــا چه فرقی می کند
زندگی یا مرگ، بعد از ما چه فرقی می کند
ماهیان روی خــــاک و ماهیــان روی آب
وقت مردن، ساحل و دریا چه فرقی می کند
سهم ما از خاک وقتی مستطیلی بیش نیست
جای ما اینجـــاست یا آنجا چه فرقـی می کند؟
یاد شیرین تــــو بر من زندگـی را تلـــخ کرد
تلخ و شیرین جهان اما چه فرقی می کند
هیچ کس هم صحبت تنهایی یک مرد نیست
خانه ی من با خیابان ها چــه فرقی می کند
مثل سنگی زیر آب از خویش می پرسم مدام
ماه پایین است یا بالا چـــه فرقـــی می کند؟
فرصت امروز هـــم با وعده فردا گذشت
بی وفا! امروز با فردا چه فرقی می کند
تو یه ساحل امنی هستم ، به دور از هیجان و خل بازی
بریم شعر بخونیم :
شب عاشقان بیدل چه شبی دراز باشد .............. تو بیا کز اول شب در صبح باز باشد
عجب است اگر توانم که سفر کنم ز دستت ............ به کجا رود کبوتر که اسیر باز باشد
ز محبتت نخواهم که نظر کنم به رویت .............که محب صادق آن است که پاکباز باشد
به کرشمه? عنایت نگهی به سوی ما کن ............... که دعای دردمندان ز سر نیاز باشد
سخنی که نیست طاقت که ز خویشتن بپوشم... به کدام دوست گویم که محل راز باشد
چه نماز باشد آن را که تو در خیال باشی ............. تو صنم نمیگذاری که مرا نماز باشد
نه چنین حساب کردم چو تو دوست میگرفتم ...... که ثنا و حمد گوییم و جفا و ناز باشد
دگرش چو بازبینی غم دل مگوی سعدی ....... که شب وصال کوتاه و سخن دراز باشد
قدمی که برگرفتی به وفا و عهد یاران ....... ... .... .. اگر از بلا بترسی قدم مَجاز باشد
پ.ن: دو تا دخترا مریض شدن ، شبا بیدارم ... همین
میدونی من اینقد باید سرم شلوغ باشه که در انتهای روز از خستگی بمیرم. خیلی وقته تو سرم راه های مختلفی رو برای رشد فردی بررسی میکنم، الان دیگه صددرصد مطمئنم که باید اینو شروع کنم. پادکست ، و جلسات آنلاین کلوپ والدین ، که هر دوتاش حول محور روانشناسی و تمرینات رشد فردی میچرخه. میدونم که خیلی متزلزل شدم ، خیلی ضعیف شدم ، از بس با آدمای ضعیف نفس و دری وری و بدبخت دم خورم ، خودمم مثل اونا شدم، اصلا ازین حالی که دارم راضی نیستم ، من یه مادرم ، کوچکترین خطای من میتونه زندگی ی دوتا بچه رو خراب کنه. برای بیرون اومدن از این چاله خودمو مجبور میکنم که پوست بندازم که بسازم باز خودمو . توکلم به خداست ، امروز داشتم به خدا میگفتم که چی قراره بهم بده؟ توی ماه گذشته کار شاقی کردم و واجستم از سقوط ! حالا منتظرم خدا بهم جایزه بده ، هرچند هر ثانیه بازم احتمالش هست شیطون بیاد گولم بزنه و ناکارم کنه، ولی همش در تلاشم و سعی میکنم که دست از پا خطا نکنم. حالا خلاصه که بریم بسوی ساخت و ساز روح و روان که اوضاع خیلی خرابه.