سفارش تبلیغ
صبا ویژن

یک ساعت پیش تو این فکر بودم که بیام کلن همه حرفامو تو وبلاگم بزنم همچین یه جورایی تو مایه های خودکشی! اینکه بیای و خودت با دستای خودت خودتو خراب کنی و آبروی نداشته ی خودتو ببری!!! یه همچین چیزایی طوری!!! نه به این شدت ولی واقعا موضوع گاهی و اکثرا به این شدت نیست که من برای خودم بزرگش میکنم، خوبه که اتفاقات و مشکلات رو همون اندازه ی واقعیشون ببینم نه خیلی بزرگتر و نه خیلی کوچیکتر. میدونم اشتباه بزرگک اینه که یا صفرم یا صد! این حرکتٍ انتحاری ای هم که داشتم بهش فکر میکردم همین جنس بود البته در ادامه هم میدونستم که اینجا خواننده گسترده ای نداره ، خودمونیم که دور هم جمع شدیم و زندگی و رونده خوب یا بد شدنِ همدیگه رو دنبال میکنیم. 

حالا در موردِ حال و هوام ... یه حسِ درب و داغون و الکی امیدوار و خسته و شَلَم شولوا بمعنی واقعی کلمه. نمیدونم خلاصه با خودم چند چندم. چندتا جمله با خدا صحبت دارم. میخوام به خدا بگم که این اختیاری که بعهده ی خودمون گذاشتی و اون جبری که تو چهارراه های مهم زندگی تو لاین انتخابش قرار میگیریم ... خب؟ خب خدا من خیلی نحیف و ضعیف و بدبختم!!! همین میزنم تو خاکی ، یه این بارو فرمون دستِ خودت خدا جانم، میدونم جبران کردن ادعایِ بزرگ و غیرممکنیه ولی قدرشو سعی میکنم بدونم. خدایا چنان کن سرانجام کار تو خشنود باشی و من و همه رستگار

+ محلِ کار سرم شلوغ اندر شلوغِ
+ تاآخرِ این ماه باس گزارش ارزشیابی هرسال رو ارائه بدم 
+خیلی روم زیاده که تا الان بیدار موندم ...  شبم به خیر


+تاریخ دوشنبه 94/5/12ساعت 12:48 صبح نویسنده ره گذر | نظر