سفارش تبلیغ
صبا ویژن

نشود فاش کسی آنچه میان من و توست
 تا اشارات نظر نامه رسان من و توست

 گوش کن با لب خاموش سخن می گویم
پاسخم گو به نگاهی که زبان من و توست

 روزگاری شد و کس مرد ره عشق ندید
 حالیا چشم جهانی نگران من و توست

گر چه در خلوت راز دل ما کس نرسید
 همه جا زمزمه ی عشق نهان من و توست

 گو بهار دل و جان باش و خزان باش ، ارنه
 ای بسا باغ و بهاران که خزان من و توست

 این همه قصه ی فردوس و تمنای بهشت
 گفت و گویی و خیالی ز جهان من و توست

 نقش ما گو ننگارند به دیباچه ی عقل
 هر کجا نامه ی عشق است نشان من و توست

 سایه ز آتشکده ی ماست فروغ مه و مهر
 وه ازین آتش روشن که به جان من و توست

پ.ن: چه روزهایی که غرق در شعر نبودم ... دلم شعر میخاد. میخاستم شعر بهاری باشه اینجوری شد، بیربطه ولی اساسا شعر زیباییه حتی اگه بیربط باشه دلو جلا میده. 



برچسب‌ها: شعر هوشنگ ابتهاج
+تاریخ چهارشنبه 99/2/3ساعت 2:8 صبح نویسنده ره گذر | نظر