سفارش تبلیغ
صبا ویژن

مادرشدن و مادربودن بهت زیاد وقت خالی برای این حرفا نمیده ولی بالاخره یه جاهایی از روز و شب که خسته ای و البته بیشتر ذهنت خسته است... برای من اینجوریه! که دلم میخاد اون روزا برگردن که یکی باشه بگه چطوری؟ بی هوا یادم کنه ازم بپرسه چی کاره ای؟ بیام دنبالت بریم یوری؟ نمیدونم شاید زیادی آدم بزرگ شدیم که دیگه ازین خبرا توی زندگیمون نیست، چرا جمع میبندم ؟ توی زندگیم نیست . خداروشکر همه چی خوبه ولی این قر تی بازیا ازین احساساتی بازیا خبری نیست ، خیلی بچه شدم انگار ... آخه امشب خیلی دلم گرفته بود هر چی لیست ادما رو بالا و پایین کردم یه نفرم پیدا نکردم که بهش پیام بدم و درددل کنم، یکی میدونستم سرش شلوغه ، یا یکی دیگه میدونستم خودش به اندازه کافی مشکلات داره نخام سرشو درد بیارم ... خلاصه که زندگی چیزه کوفتی ای شده، بازم با همین کوفتی بودنش خداروشکر خوبه اوضاع. یکم حس و حالم ابریه، شاید خاصیته پاییز و هوای سرد و بی روحشه! یا شاید این هورمون های مسخره بازم بازشون گرفته و دارن زمینم میزنن! نمیدونم حالا هر چی که هست خیلی درونم عمق داره و فقط با نشستن و صحبت کردن با یه رفیق قدیمی حالم خوب میشه ... 

 


+تاریخ شنبه 100/9/6ساعت 2:20 صبح نویسنده ره گذر | نظر