سفارش تبلیغ
صبا ویژن

اگر تا چند دقیقه پیش (وی) p انم قطع نمیشد، یاد اینجا نمی افتادم. چه خوب شد که قطع شد چون انگار همین یه جایی که توش حرف میزنم رو احتیاج داشتم بهش. حرف خاصیم نیستا، گلایه از زمونست ، گلایه از کج فهمی ، گلایه از آدمایی که قدرت دارن ، گلایه از ضعیف کشی ، گلایه از نفهم فرض کردن مخاطب. من آدمه این حرفا نیستم، سابقه بلاگ نشون میده که هیچوقت خبری توش نبوده حتی سال 8(هشت) که اینجا بوده ولی من تو هپروت خودم بودم، بااینکه اون موقع دانشجو بودم هر چی به مغزم فشار میارم نمیدونم چرا من هیجا نبودم. همیشه همون دختر خانوم و سربه زیر بودم که باعث توسری خوردنِ بچه های مردم میشده. الانم حرفی نیست فقط غصه امه ، دلم شکسته ، نمیخامم حرفام به جایی و به کسی برسه برای خودم میخام بمونه، که چقد بد شدیم ، جاهای خوبی نمیریم اینجوری ... خیلی سرافکنده شدم. 

 

پ.ن: الهه پیام داد تو تلگرام: از زهرا خبر دارید؟ الهه نروژه ، الهه نمیدونه هر وقت میخام اسمشو بنویسم یبار تایپ میکنم : (الله) و بعد پاک میکنم مینویسم : الهه ! اینو ولش کن حالا، یه زهرا که تهرانه پیام دادم : زنده ای؟ ، خبر سلامتیش رسید. ببین دوتا دوستن اینور دنیا اونور دنیا. فقط میخان از حال هم خبر داشته باشن. تو ، شما ، برای مادر و خواهر و نزدیکای خودت ازین اتفاقا نیفتاده بمولا که نمیفهمی! رانتت همیشه بغل گوشت بوده، بترس از روزی که ورق برگرده. از بزرگی خدا بترس. 


+تاریخ یکشنبه 101/7/3ساعت 2:17 صبح نویسنده ره گذر | نظر